(+ فیلم) طلایه داران دانشگاه/ دکتر بهادری: تاریخچه تمامی دانشگاه های کشور به نوعی به دانشگاه مادر بازمی گردد
دكتر مسلم بهادري، استاد ممتاز آسيبشناسي دانشگاه و از چهرههاي تأثيرگذار در گسترش دانشكدههاي پزشكي كشور، در طول ساليان متمادي خدمات گستردهاي را به جامعه پزشكي ارائه كرده است.
باوجود اينكه بيش از 80 سال از عمر بابركت استاد بهادري ميگذرد،تلاش و پويايي ايشان زبانزد محافل علمي مختلف است. ايشان از چهره هاي نام آشناي علمي و از اساتيد تاثيرگذار در تاسيس دانشكده هاي پزشكي كشور است. به پيشنهاد دكتر بهادري بيمارستان هاي دانشگاه كه تا سال 1347 امكان آسيب شناسي نداشتند به اين بخش تجهيز شدند و به اين ترتيب اولين بخش آسيب شناسي در بيمارستان سينا توسط ايشان راه اندازي شد. استاد بهادري خدمات شاياني را در كارنامه درخشان خود به ثبت رسانده است و حضور ايشان به عنوان رييس دفتر ارتباط با دانش آموختگان تاثير بسزايي در برقراري ارتباط با طيف وسيع فارغ التحصيلان صاحب نام دانشگاه در اقصي نقاط دنيا دارد. در اين مصاحبه به مرور تاريخچه دانشگاه ميپردازيم و رمز موفقيت استاد و راههاي رسيدن به آن را ميپرسيم به اميد آنكه بتوانيم در اين راه قدم برداريم.
شما را به خواندن ادامه مصاحبه دعوت ميكنم:
آقاي دكتر لطفاً خودتان را معرفي بفرماييد.
دكتر مسلم بهادري استاد آسيبشناسي دانشگاه علوم پزشكي تهران هستم. در 1376 به مقام بازنشستگي رسيدم. پس از طي دورههاي استادياري و دانشياري از سال 1346 و به مدت 30 سال به عنوان استاد تمام دانشگاه خدمت كردم. پس از بازنشستگي هم در گروه آسيبشناسي و در دانشگاه علوم پزشكي تهران فعاليت دارم.
درباره دوران تحصيلتان از كودكي تا دانشگاه بگوييد.
من يك دهاتيام! در روستاي زنگيشاه محله از توابع شهرستان تنكابن (شهسوار) در استان مازندران متولد شدم. برحسب شناسنامه در سال 1305 به دنيا آمدم و سال 93 تولد 88 سالگي را پشت سر گذاشتم. تا سن 7- 8 سالگي در روستا بودم و بعد با خواهرم و همسرش براي تحصيل به تهران مهاجرت كردم. دوره دبستان را در دبستان خيام تهران گذراندم. اواخر دوره دبستان بودم كه جنگ جهاني دوم رخ داد و تهران اشغال شد. دوره دبيرستان را در مدرسه اديب واقع در كوچه نكيسا حدفاصل فردوسي و لالهزار و بعد مدرسه مروي مقابل سبزهميدان به پايان رساندم. در سال 1327 در كنكور دانشكده پزشكي دانشگاه تهران شركت كردم و نفر بيستم شدم. در سال 1333 دانشكده پزشكي را به پايان رساندم. به مدت كمتر از يك سال دوران خدمت را در سازمان شاهنشاهي درمانگاه كاخك گناباد خراسان گذراندم. سپس در امتحان دستياري شركت كردم و در دستياري آسيبشناسي پذيرفته شدم. به تهران آمدم و دوره دستياري را كه آن زمان 2 سال و نيم بود طي كردم. پس از آن رئيس درمانگاه دانشكده پزشكي شدم. آن زمان به جاي استاديار از عنوان رئيس درمانگاه استفاده ميكردند.ضمن اين كه رئيس درمانگاه شدم در بورس شوراي فرهنگي بريتانيا شركت كردم و خوشبختانه نفر اول شدم. در سال 1337 به انگلستان رفتم و 18 ماه در آنجا بودم. در دو بيمارستان بزرگ كارديف ولز و همراسميت لندن فوق تخصص آسيبشناسي قلب و ريه را اخذ كردم. در ضمن به علت فعاليتهايم موفق شدم به عضويت شوراي پزشكان سلطنتي وانجمن پاتولوژي بريتانياي انگلستان درآيم. در سال 1339 به ايران بازگشتم. دو سال بعد يعني در سال 1342و در زمان رياست دكتر فرهاد در امتحان دانشياري شركت كردم و دانشيار شدم. سپس به عنوان رئيس بخش آموزش آسيبشناسي دانشكده پزشكي فعاليت كردم. در سال 47-1346 به مقام استادي رسيدم. در اين مدت علاوه بر اينكه در دانشكده پزشكي عهدهدار آموزش دانشجويان بودم؛ در آزمايشگاه مركزي نيز كار ميكردم.
در اين مدت چه اقداماتي را انجام داديد؟
در بيمارستان سينا بخش آسيبشناسي راراهاندازي كردم. تا سال 1347 بيمارستانهاي دانشگاه علوم پزشكي تهران بخش آسيبشناسي نداشت و همه نمونهها به دانشكده پزشكي مركزي ارسال ميشد و زير نظر استاد دكتر آرمين و همكارانشان مورد بررسي قرار ميگرفت. همين امر باعث ميشد كه نمونهها خراب شود بنابراين پيشنهاد دادم كه همه بيمارستانها به بخش آسيبشناسي تجهيز شود كه مورد موافقت دكتر صالح رئيس دانشكده و دكتر آرمين قرار گرفت. لذا اولين بخش را در بيمارستان سينا تأسيس كردم و رياست آنرابرعهده گرفتم. در بيمارستانهاي ديگر مانند زنان، اميرعلم، بهرامي و... بخش پاتولوژي تأسيس شد و از استاداني كه در بخش آسيبشناسي دانشكده بودند دعوت كردم كه مسئوليت آنرا برعهده بگيرند. در نتيجه استاد دكتر رئيس بهرامي در بيمارستان اميرعلم، استاد دكتر كريمينژاد در بيمارستان زنان، استاد دكتر پيشوا دربيمارستان فارابي واستاددكترحجازي در بيمارستان رازي مسئول بخش آسيبشناسي شدند. راهاندازي اين بخشهاخوشبختانه خيلي مفيد بود و ثمرات زيادي داشت.
همچنين علاوه بر معاونت دانشكده پزشكي، مسئول دورههاي تخصصي شدم. تا زمان دكتر مژدهي در سال 1350، دورههاي تخصصي مدون ومشخصي در ايران وجود نداشت و به دستور ايشان، مسئول شدم كه دورههاي تخصصي را با تدوين برنامه به كمك استادان دانشگاه تهران ساماندهي كنم. خوشبختانه همان زمان وزارت علوم و آموزش عالي تشكيل شد و دعوت شدم براي ايجاد دورههاي تخصصي با آنها همكاري كنم. به اين ترتيب دفتر اختصاصي به نام دبيرخانه آموزش پزشكي و تخصصي در وزارت علوم تشكيل شدو در آن شروع به كاركرديم.
علاوه بر آن در وزارت علوم برنامه ديگري آغاز شد. تقريباً تا سال 1348 آزمون كنكور توسط دانشگاهها برگزار ميشد ولي در سال 48 به همت دكتر كاظمزاده ايرانشهر دفتر آزمون شناسي ايجاد شد و كنكور دانشگاهها زير نظر وزارت علوم قرار گرفت. همچنين قرار شد موقعيت دانشگاهها مورد ارزشيابي قرار گيرد. در نتيجه به منظور ساماندهي امور دانشگاهها و امتحانات، سازماني به وجود آمد به نام سنجش آموزش كشور كه هنوز هم وجود دارد و فعاليت ميكند. ابتدا يكي از استادان دانشكده ادبيات به نام دكتر آموزگار، مسئول سازمان سنجش آموزش كشور شد و من هم به عنوان معاون ايشان مسئوليت امور دانشگاهها را برعهده گرفتم. پس از مدتي هر دوي اين پستها به من داده شد و به عنوان رئيس سازمان سنجش و دبيرخانه آموزش پزشكي و تخصصي تا زمان انقلاب منصوب شدم.
در زمان انقلاب استعفا دادم و در بيمارستان سينا كار آسيبشناسي را دنبال كردم و از آن به بعد در دانشگاه فعاليت داشتم تا زماني كه بازنشسته شدم.
علاوه بر آن در وزارت علوم آن زمان و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي فعلي به عنوان كارشناس امور پزشكي در دبيرخانه آموزش پزشكي همكاري كرده و مي كنم. از سال 1370 در زمان رياست دكتر محمود طباطبايي رئيس دانشگاه شهيد بهشتي و به درخواست دكتر ولايتي با دانشگاه شهيد بهشتي همكاري دارم. در آن زمان بخش تحقيقات ريه بيمارستان مسيح دانشوري، تازه تأسيس شده بود كه از من خواستند به عنوان پاتولوژيست با آنها همكاري كنم. البته هنوز هم با آنها همكاري دارم. ابتدا به عنوان پاتولوژيست مدعو، بعد عضو شوراي علمي و سپس به عنوان عضو شوراي عالي همكاريام با آنها ادامه دارد. ابتدا هفتهاي يكي دو روز به آنجا ميرفتم پس از بازنشستگي هفتهاي سه روز به آنجا مي روم. اين خلاصهاي از فعاليتهاي زندگي من است.
بفرماييد كه علت علاقهمنديتان به رشته آسيبشناسي چه بود و چرا اين رشته را انتخاب كرديد؟
آسيبشناسي، اسكلت و پايه پزشكي است. وقتي بادكتر آرمين استاد محبوب دانشكده پزشكي كه مدتي هم رئيس دانشكده بود آشنا شدم؛از همان كلاس اول و دوم دانشكده در تدوين كتابهايشان با ايشان همكاري ميكردم و كتابهايشان را به چاپخانه ميبردم.لازم به ذكر است كه پس از ورود به دانشكده پزشكي با كتابخانه دانشكده و در زمينه مجلاتنامه، ماهانه و مجله آكتامديكا (كه به پيشنهاد دكتر اقبال منتشر ميشد) همكاري ميكردم بطوريكه حدود 40- 50 شماره آن زير نظر من اداره ميشد. به اين ترتيب با دكتر آرمين آشنا بودم. آن زمان با توجه به اينكه تعداد هيئتعلمي در دانشگاه بسيار كم بود، دكتر آرمين از بعضي از شاگردان در كلاسها استفاده ميكرد كه از جمله آنها من بودم. بنابراين وقتي مدرسه طب را تمام كردم؛ هم دكتر قريب علاقهمند بود كه طب اطفال بخوانم؛ هم مرحوم پروفسور عدل ميخواست كه به رشته جراحي بروم و هم دكتر آرمين مايل بود كه آسيبشناسي بخوانم و من دكتر آرمين را ترجيح دادم. چون قبلاً هم با ايشان همكاري داشتم. بنابراين در كنكور دستياري شركت كردم در آن زمان 4 نفر متقاضي بودند و چون دستيار بسيار كم بود؛ هر 4 نفر پذيرفته شديم. اين علاقه من به آسيبشناسي بود كه هنوز هم ادامه دارد.
شما تلاش بسياري داشتيد كه به اين جايگاه رسيديد چه توصيهاي به جوانترها داريد كه ميخواهند راه شما را ادامه دهند.
رسيدن به موفقيت نياز به تلاش و كوشش دارد با خانه نشستن و تفريح كردن به موفقيت نميتوان دست يافت.انجام اين كارها مربوط به گذشتن از خيلي چيزهاي ديگر است.كار شبانهروزي، مردم را دوست داشتن، همكاران را دوست داشتن و علاقمند به كار بودن را ميطلبد. زماني كه مسئول آموزش آسيبشناسي دانشگاه بودم تكتك دانشجويان را با نامشان ميشناختم و آنقدر ارتباطم با آنها نزديك بود كه وقتي دختر و پسر همكلاسي ميخواستند ازدواج كنند با من مشورت ميكردند.اين محبوبيت بين دانشجويان و هيئت علمي حتي تا كنون ادامه دارد بطوري كه به عنوان رئيس دفتر ازتباط با دانش آموختگان ازطرف دانشگاه علوم پزشكي تهران برگزيده شدم كه هنوز اين مسئوليت را دارم. اگر كسي ميخواهد در رشتهاي موفق باشد بايد يك رشته را به طور مستمر دنبال كند و از اين شاخه به آن شاخه نرود. بايد براي رسيدن به هدفش زحمت بكشد. بر خلاف آنچه تصور ميكنند شانس در زندگي افراد دخالت چنداني ندارد بلكه خود انسان است كه توليد شانس ميكند. در تمام طول زندگيام براي خودم توليد شانس كردم و امكانات را براي خودم فراهم كردم.براي شركت در كنكور، درس خواندم و قبول شدم. براي دريافت بورسيه درس خواندم و زحمت كشيدم كه انتخاب شدم. حتي براي دريافت بورس فولبرايت امريكاكه 150 نفر داوطلب بودند و 15 نفر پذيرفته شدند؛ كه يكي آنها من بودم؛ تلاش كردم.بدون تلاش نميتوان به جايي رسيد. جوانان براي اينكه ترقي كنند بايد كار كنند و زحمت بكشند. با غر زدن و اشكال گرفتن هيچ مشكلي حل نميشود. البته ممكن است ايراداتي هم وجود داشته باشد ولي بايد با تلاش آنها را رفع كرد.
چرا پس از ادامه تحصيل در انگليس به ايران بازگشتيد؟
يكي از بهترين اعتقاداتم ، اعتقاد به وطنم ايران است. با اينكه در انگليس خواستند كه آنجا بمانم و با آنها همكاري كنم نپذيرفتم و به ايران برگشتم.درحاليكه همكاري كه همراهم بود همانجا ماند و بازنگشت.من برگشتم زيرا مملكتم، خانوادهام، شاگردان و استادانم را دوست داشتم.تكتك اساتيد دانشكده پزشكي از دوستانم بودند.روساي دانشگاه مانند مرحوم دكتر صالح، دكتر اقبال، دكتر فرهاد تا استادان گروههاي مختلف همه با اسم كوچك مرا صدا ميزدند. اين علاقه باعث شد كه به كشورم برگردم چون فكر ميكردم اينجا بيشتر از آنجا ميتوانم رشد كنم. در انگليس ميتوانستم در نهايت يكي از اعضاي هيئتعلمي دانشگاه لندن يا كارديف شوم. ولي در ايران در دانشگاههاي تهران، شهيد بهشتي و دانشگاههاي ديگر اثرگذار بودم. اين بسيار باارزش تر از آن است كه در يك دانشگاه و يا يك بيمارستان مشغول كار باشم.
آقاي دكتر با توجه به اين كه سابقه فعاليت در دانشگاه علوم پزشكي تهران و شهيد بهشتي را داريد، بفرماييد كه اين دو دانشگاه را چطور مقايسه ميكنيد؟
قابلمقايسه نيستند. براي اينكه دانشگاه تهران دانشگاه مادر است. دانشگاه شهيد بهشتي -كه در ابتدا دانشگاه ملي بود-با بازنشستگان و استادان قديمي دانشگاه تهران فعاليتش را آغاز كرد. سپس دانشآموختگان دانشگاه تهران به آنجا رفتند و اين دانشگاه رشد كرد. البته اكنون از دانشگاههاي معتبر و درجه يك كشور محسوب ميشود ولي فرزند دانشگاه تهران است. تفاوتشان همانند تفاوت بين پدر و فرزند است. البته نه تنها دانشگاه شهيد بهشتي بلكه تاريخچه همه دانشگاههاي كشور به نوعي به دانشگاه تهران بر ميگردد.
دراينباره بيشتر توضيح ميدهيد؟
در سال 1318 كه پروفسور ابرلن به ايران آمد و به عنوان رئيس دانشكده پزشكي منصوب شد فقط دانشكده پزشكي دانشگاه تهران وجود داشت. لذا يكي از پيشنهادهاي پروفسور ابرلن اين بود كه آموزشگاه عالي بهداري در سه شهر مشهد، اصفهان و شيراز زير نظر دانشگاه تهران تأسيس شود. حتي خود دكتر ابرلن رياست آنها را برعهده گرفت و دكتر مصطفي حبيبي استاد پاتولوژي دانشگاه به عنوان سرپرست، اين دانشگاهها را اداره ميكرد. اين روند ادامه داشت تا سال 1328 كه قانون تأسيس دانشگاهها به همت دكتر اقبال و كمك دانشگاه تهران تصويب شد. در نتيجه دانشگاه تهران مادر همه دانشگاههاي كشور است البته درست مانند هر فرزندي كه رشد ميكند اين دانشگاهها هم خوشبختانه رشد كرده اند و افتخار كشور شده اند.
لطفاً به سير تحول دانشگاه در اين سالها اشارهكنيد.
زماني كه قرار شد دانشگاه تهران تشكيل شود در حقيقت در ايران مدرسه هاي علوم ماهيت مشخصي نداشت. درست است كه به دارالفنون بسيار مديون هستيم ولي دارالفنون حدود 10- 12 سال شكوفايي داشت و بعد به علت اختلافاتي كه شاه با دانشآموختگان دارالفنون پيدا كرد از اين مدرسه ديگر حمايت نميشد و هر واحدي براي خودش به طور مجزا كار ميكرد. به عنوان مثال دانشكده طب از دارالفنون جدا شد و در مكانهاي استيجاري مختلف استقرار پيدا كرد.اين روند ادامه داشت تا سال 1307 كه رضاشاه تصميم گرفت، سازماني به عنوان آموزش عالي منظم تأسيس كند.تأسيس اين سازمان از سال 1307 تا سال 1313 به طول انجاميد.تااينكه در خرداد 1313 به كمك اساتيد آن زمان، قانون تأسيس دانشگاه تهران در مجلس تصويب شد. از سال 1313 تا 1393 حدود 80 سال از آن قانون ميگذرد و دانشگاه جشن هشتادمين سال آن را برگزار كرده است.
همان طور كه اشاره كردم دانشكده پزشكي تا آن زمان جاي مشخصي نداشت تا اينكه در 15بهمن 1313 اولين كلنگ تأسيس دانشگاه در محوطه جلاليه به زمين خورد و لوح بنياد دانشگاه در سردردانشكده پزشكي در يك متر و نيم زيرزمين بنانهاده شد. به اين ترتيب اولين بخشي كه تأسيس شد سالن تشريح بود كه طي مراسمي با حضور مسئولين وقت كشور افتتاح شد واستاد امير اعلم اولين درس را داد.
پس از تأسيس دانشكده بازهم مشكلات ادامه داشت. دانشكده طب شاخهشاخه شده بود و دانشكده پزشكي بيمارستان نداشت تا اينكه به توصيه روساي وقت دانشگاه و مرحوم دكتر حبيبي كه در پاريس آسيب شناسي خوانده بود؛ تصميم گرفته شد پروفسور ابرلن استاد آسيب شناسي فرانسه از خارج دعوت شود و سرپرستي دانشكده پزشكي را به عهده گيرد. ايشان دو كار مهم انجام داد اول اينكه قانون الحاق بيمارستانهاي شهر به دانشگاه را به تصويب مجلس رساند و دوم اينكه بخشهاي مختلف پزشكي را به دپارتمان (كرسي ) تبديل و 40 كرسي را براي دانشكدههاي پزشكي، دندانپزشكي و داروسازي تعيين كرد كه از اين تعداد 28 كرسي مربوط به دانشكده پزشكي بود و استادان بزرگي مانند استاد قريب، استاد دكتر عدل، استاد دكتر شمس،استاد دكتر حبيبي و ديگران را براي رياست كرسيهاانتخاب كرد. هر يك از اين استادان بدنهاي از همكاران را دور خود جمع كردند و به دانشكده جان بخشيدند. باوجود تلاشهاي ابرلن و همكارانش هنوز دانشكده كامل نشده بود تا اينكه در سالهاي 1326-28 بيمارستان هزار تختخوابي به دانشگاه ملحق شد و از آن زمان دانشگاه روند رشد خود را از سر گرفت و فارغالتحصيلان زيادي را براي كشور تربيت كرد. در ابتدا هر سال 250 تا 300 دانشجو پذيرش ميشدند رفتهرفته اين تعداد به سالي 700-800 دانشجو در دانشكده هاي مختلف افزايش يافت.يكي از خدمات بزرگ دانشگاه تهران توزيع پزشك در شهرهاي مختلف است. تا آن زمان در بسياري شهر ها يا پزشك نداشتيم و يا از حكيمهاي قديمي و يا پزشكاني از كشورهاي بنگلادش و كشورهاي عربي استفاده ميشد. اكنون دانشگاه تهران و علوم پزشكي تهران يكي از شاهكارهاي منطقه محسوب ميشوندو اميدوارم مقامشان در دنيا روزبهروز ارتقا يابد.
اساتيد شما چه ويژگيهايي داشتند؟
اساتيدي كه در زمان پروفسور ابرلن به دانشگاه تهران آمدند يك ويژگي داشتند كه در اساتيد امروزي كمتر ديده ميشود.آنها خودشان را وقف دانشگاه ميكردند. دكتر حبيبي بيماري قلبي داشت اما چون در آن زمان آسيبشناسي، تكنسين نداشت شبها در زيرزمين دانشكده ميخوابيد.لازم به ذكر است كه دستگاههاي آن زمان اتوماتيك نبود و بايد به صورت دستي بافت را هر دوساعت يكبارجابهجاميكردند بنابراين شب آنجا ميماند تا بتواند بافتها را جابهجا كند. يا مرحوم دكتر آرمين ساعت 6 صبح ميآمد و نمازش را در دانشكده ميخواند تا نماز مغرب و عشا در دانشكده ميماند و بعد به خانه ميرفت. مرحوم دكتر قريب هم همينطور بود. همه اين اساتيد روحيه ايثار داشتند و با توجه به اينكه هنوز فول تايمي و پارت تايمي وجود نداشت هر وقت كه نياز به اين اساتيد بود به راحتي قابلدسترس بودند و اين باعث ارتقا و اهميت دانشگاه شده است.
از سوي ديگر مطابق قانون ابرلن بيمارستانها بايد از بودجه دولت اداره ميشدند و بيمار پولي پرداخت نميكرد. درحاليكه كه وقتي قرار شد بيمارستانها خودكفا شوند و از طريق بيمه يااز جيب خود مردم، هزينههاي خود را اداره كنند تا حدودي اساتيد به سمت خدمات حرفهاي و تجاري سوق پيدا كردند و اين ضربه بزرگي بود كه باعث شد روحيه ايثار و فداكاري تبديل به درامدزايي در تعداد محدودي از پزشكان شود.
البته طرح تحول سلامت اقدام شايستهاي است كه به نوعي بخشي از قانون ابرلن را تكرار ميكند. به اين ترتيب بيمار جز حداقل هزينه در بيمارستان پولي نميپردازد.همچنين اجراي طرح تمام وقتي پزشكان هم بسيار مفيد است براي اينكه خدمات يكپارچه به بيماران ارائه شود. البته براي اينكه طبيب و بيمار ارتباط مالي نداشته باشند بايد مورد حمايت دولت قرار بگيرند و بودجه قابلتوجهي به حوزه سلامت اختصاص يابد.
اگر اشتباه نكنم شما در ايجاد دانشكدههاي پزشكي ديگر هم تأثيرگذار بوديد كمي دراين مورد توضيح ميدهيد؟
در سال 1356، آن تعداد دانشجويي كه وارد دانشكده پزشكي ميشد نميتوانستند نياز كشور را تأمين كند در نتيجه وزير وقت مرحوم دكتر قاسم معتمدي از من كه رييس سازمان سنجش بودم خواست با روساي 7 دانشكده پزشكي شامل: تهران، شهيد بهشتي(ملي)، اهواز، اصفهان، شيراز، تبريز و مشهد صحبت كنم كه ظرفيت پذيرش دانشجو را افزايش دهند اما افزايش بيش از اندازه ظرفيت عملي نبود از اين رو باحضور وزير وقت با روساي 7 دانشگاه ديگر كه دانشكده پزشكي نداشتند شامل: كرمان، زاهدان، همدان، اروميه، كرمانشاه، گيلان و مازندران صحبت كرديم كه رشته پزشكي را راهاندازي كنند كه با استقبال آنان مواجه شد و به اين ترتيب تا قبل از انقلاب 14 دانشكده پزشكي ايجاد شد و پس از آن در سالهاي 64-63 تعداد اين دانشگاهها افزايش يافت به طوري كه اكنون به خوبي ميتوانند نياز كشور را تأمين كنند.
علاوه بر اين براي اينكه بتوانيم خدمات پزشكي را در كشور گسترش دهيم در سال 1352گروهي تشكيل شد كه دكتر رهنما وزير علوم اسبق و من هم عضو آن بودم به اين ترتيب شبكه تندرستي را از استان فارس و بعد آذربايجان و شميران گسترش داديم اكنون شبكه تندرستي كه در كشور فعاليت دارد ماحصل آن شبكهاي است كه قبلاً ايجاد شده بود.
منظورتان همان شبكههاي بهداشتي است؟
بله،شبكه بهداشت همان شبكهاي است كه مرحوم دكتر رهنما ايجاد كرد و پس ازانقلاب مرحوم دكتر شادپور و دكتر پيله رودي و دكتر ملكافضلي اين شبكه را راه انداختند و اكنون شبكه بهداشت و درمان به خوبي فعاليت دارد. البته اشكالاتي دارد كه بايد آن را برطرف كنيم.
علاوه بر فعاليتهاي علمي در چه زمينههاي ديگري فعاليت داشتيد؟
در دوران دانشجويي و در مبارزات سياسي فعاليت و با جبهه ملي همكاري داشتم و حتي تا اواخر استادياري گرفتار ساواك و مسائل مربوط به آن بودم.علاقمنديام به مسائل اجتماعي بسيار زياد بود. با بسياري از سياستمداران كشور ازجمله مرحوم بازرگان ارتباط نزديك داشتم. البته اين فعاليتها را تا قبل از مرتبه استادي انجام ميدادم و بعد از آن به دليل كثرت مشغله رهايشان كردم. همچنين به مطبوعات پزشكي علاقمندبودم و در اغلب مطبوعات پزشكي به عنوان داور يا عضو هيئت تحريريه كاركردم و در حال حاضر هم بيش از 7، 8 مجله پزشكي وجود دارد كه عضوهيئت تحريريهشان هستم. بيش از 150 كتاب را تر جمه يا زير نظرم ترجمه شدند وصدها مقاله نوشته ام.
خاطرهاي از اساتيدتان داريد؟
وقتي محضر دكتر قريب دوره انترني را ميگذراندم؛استاد عادت داشت صبح اول وقت كه ميآمد؛ انترنها گزارش بيماراني كه شب قبل ديده بودند را بخوانند يك روز نوبت من بود كه اين گزارش را ارائه دهم. دو، سه جمله به كاربردم كه مورد علاقه استاد نبود و پرسيد:«اينها را از كجا آوردي؟»پاسخ دادم:«از خودم درآوردم» اخمي كرد و گفت:«ديگر اين كار را نكن. پزشكي كه از خودت درآوري به درد نميخورد.»
البته خاطرات بسيار است ولي به طور كلي در طول دوران تحصيلم با استادان و همكلاسيها رفتار دوستانهاي داشتم و اكثر آنها رابه خوبي ميشناختم.
آموزش پزشكي امروز چه پيشرفتي نسبت به گذشته دارد؟
تغييرات آموزش فعلي مربوط به تغييرات جهاني آموزش است.ورود تكنولوژيهاي جديد به كشور در گذشته نبود.آن دوره براي درسهايمان از پليكپي استفاده ميكرديم. همان كاغذهاي مرطوبي كه خيلي هم قابل خواندن نبود.اكنون فراگيران از اينترنت و وسايل كمك آموزشي ديگراستفاده ميكنند. البته از دانشگاه تهران انتظار مي رود كه در عصر تكنولوژي، پيشرفت چشمگيري داشته باشد ولي متأسفانه هميشه گرفتار كمبود بودجه است. در نتيجه امكاناتي كه دانشگاههاي بزرگ دنيا مانند هاروارد، هاپكينز و... دارند را ما نداريم. البته نسبت به بودجه و امكانات موجود از بسياري از دانشگاههاي منطقه جلوتر هستيم به خصوص در حوزه علوم پزشكي بسيار شكوفاتر و چشمگيرتر از كشورهاي ديگر عمل ميكنيم. دورهاي كه درس ميخواندم سرخك و وبا تيفوس بسيار شايع بود. بيماريهاي عفوني، مرگومير مادران و نوزادان بسيار فراوان بود. تراخم در كشور كولاك ميكرد. مالاريا به طور عجيبي در كشور زياد بود. خوشبختانه امروز اين مشكلات را نداريم و شاهد پيشرفت علوم پزشكي هستيم. به جز بيماريهايي مانند ايدز و ابولا و بيماريهاي ويروسي جديد ديگ بيماريهاي عفوني قديم را نداريم. اين درحالي است كه بيماريهاي مزمن مانندفشارخون، ديابت، سرطان روبه افزايش است. كه علت شيوع آن ناشي از سبك زندگي است.زماني كه دانشجو بودم سن اميد به زندگي 50 سال بود ولي اكنون اين سن به 74-75 سال رسيده است.مشكل جامعه امروز پيرسالي است كه بايد براي حمايت از سالمندان چارهانديشي كرد.
لطفاً بيشتر توضيح دهيد؟
عاطفه انسانها كه از بين نمي رود. جوانان، پدر و مادر و بستگان مسن خود را دوست دارند و نميخواهندآنها را به خانه سالمندان بسپارند. از سوي ديگر تأمين هزينه خانه سالمندان هم مشكل است. اما با توجه به مشكلات فراموشي و بيماريهاي ديگري كه اغلب سالمندان با آن دست به گريباناند رسيدگي به آنان براي اغلب خانوادههامشكلاتي را فراهم ميكند. لذا در تلاش هستيم با كمك وزارتخانه و فرهنگستان علوم پزشكي، سازماني را براي حمايت از سالمندان تأسيس كنيم. متأسفانه اگر سالمندي هم در خانه داشته باشيم مركزي نيست كه براي تأمين پرستار به آنجا مراجعه كنيم. ايرانيان انسانهاي احساسي و عاطفي هستند و خانوادههايشان را دوست دارند مانند اروپاييها نيستند كه خبري از خانوادهشان نداشته باشند ما هر روز از احوال پدر و مادر، خواهر و بردار و فرزندانمان باخبر هستيم بنابراين با وجود اين عاطفهاي كه داريم نميتوانيم به راحتي از عزيزانمان بگذريم.
بفرماييد دوران دانشجويي شما با دوران دانشجويي نسل جديد چه تفاوتي دارد؟
ما فرصتهاي بزرگي داشتيم كه اينها ندارند و آنها امكاناتي دارند كه ما نداريم. آن دوره امكانات به اين صورت نبود در نتيجه شبانهروز بايد ميدويديم تا مثلاً يك كتاب تشريح پيدا كنيم. بعدهم آن را به چند بخش تقسيم ميكرديم تا بتوانيم باهمديگر بخوانيم.اكنون صدها كتاب ترجمهشده واصل وجود دارد. از سوي ديگر ما اساتيدي داشتيم كه از كتابها مفيدتر بودند و ساعتها برايمان وقت ميگذاشتند و آموزش ميدادند كه دانشجويان امروز معلماني كه برايشان وقت بگذارند را كمتر دارند. در مجموع زندگي دانشجويي امروز به مراتب بهتر از زندگي دوران ماست ولي متأسفانه زيادهخواهي افزايش يافته است. ما به هيچوجه زيادهخواهي نداشتيم. مقدار غذا و مصرف گوشت و ميوهمان محدود بود. هيچ تفريحي نداشتيم جز اينكه در زمين امجديه اگر توپي پيدا ميكرديم با آن بازي كنيم.اكنون تفريحات و امكانات به قدري زياد شده كه لازم است راه صحيح را به جوانان نشان داد. اينطور نبايد باشد كه هرچه دلشان خواست دراختيارشان قرار گيرد.
اجازه بدهيد كمي وارد زندگي خصوصيتان شويم با همسرتان چطور آشنا شديد و چند فرزند داريد؟
با همسرم هم رشته بوديم. ايشان در دوره دستياري با من ازدواج كردو بعد از تخصص و طي مراحل آن به مقام استادي رسيد و مسئوليت بخش آسيبشناسي بيمارستان فارابي را برعهده داشت. متأسفانه در سال 1376 در سالي كه بازنشسته شدم، ايشان هم به علت سرطان روده درگذشت. حاصل اين زندگي خوب، سه فرزند است. دو دختر و يك پسر دارم. دختر بزرگم دكتراي علوم از امريكا دارد و در واشنگتن معاون تحقيقات محيطزيست است و پسرم دكتراي طب دارد و هيئتعلمي دانشگاه هاروارد است. دختر ديگرم كارمند وزارت خارجه است با همسرش در ايران با من زندگي و از پدرش پذيرايي ميكند.
اهل ورزش هستيد؟
مختصر و به اندازهاي كه بتوانم. گاهي پيادهروي ميكنم و نرمش صبحگاهي انجام مي دهم.
به عنوان سؤال پاياني رمز سلامت شما در چيست؟
صبح زود از خواب بيدار ميشوم و بعد از نماز صبح نميخوابم. شب هم زود ميخوابم.اين دو در حفظ سلامتي بسيار تأثير دارد كه البته جوانان اين كار را نميكنند. يكي از مشكلات اين است كه تلويزيون تا ديروقت برنامه پخش ميكند و مردم را بيدار نگه ميدارد كه اين براي سلامت جامعه خطرناك است. به خصوص افراد شاغل كه صبح زود از خواب بيدار ميشوند بايد ساعت 9 شب بخوابند و در خوردن هميشه رعايت ميانه روي مي كنم.
ارسال به دوستان