دکتر شمس شریعت: دانش آموختگان میوه های باغ دانش هستند.

دکتر شمس شریعت: دانش آموختگان میوه های باغ دانش هستند.

استاد پيشكسوت دانشگاه برگزاري جشن فارغ التحصيلي براي دانش آموختگان را امري ضروري دانست.

استاد با تشکر از اینکه ما را برای انجام مصاحبه پذیرفتید نظر شما درخصوص تاسیس دفتر ارتباط با دانش آموختگان چیست؟
به هر حال حقیقتاً براي اینکه در دفتر ارتباط با دانش آموختگان برای دانش آموختگان دانشگاه تلاش می کنید، صمیمانه به شما تبریک می گویم. خدمتتان عرض کنم که از نظر من فارغ التحصیلان دانشگاه در حقیقت میوه های عالی اجتماع ما هستند که در بهترین باغ میوه پرور،پرورش یافتند، به خصوص وقتی صحبت از دانشگاه علوم پزشکی تهران می شود و دوره ای که من به آن وارد شدم، این دانشگاه در ایران منحصر به فرد بود. تنها یک دانشگاه وجود داشت. البته یک مدرسه فنی هم بود که کم و بیش از قدیم مانده بود ولی عنوان دانشگاهی به خودش نمی گرفت. بنابر این برای دانش آموختگان چنین دانشگاهی هم باید فکری شود اینکه بتوانند دوباره با دانشگاه ارتباط داشته باشند و آنرا خانه خود بدانند، تاسیس دفتر ارتباط با دانش آموختگان می تواند این وظیفه را به خوبی انجام دهد و محلی باشد برای مراجعه دوباره دانش آموختگان دانشگاه.
نظرتان درخصوص برگزاری جشن فارغ التحصیلی برای دانش آموختگان چیست؟
چه جشنی از این عزیزتر؟ جشن را باید واقعا طوری بگیرید که کل باغ دانشگاه برای جشن آماده شود. هدف را درست گرفتید. عالی و بسیار لازم است. قیمت این جشن را خود دانشگاه می داند. هرکاری که برای این جشن انجام دادید برای میوه های این باغ انجام داديد. در واقع باید در کنار هر میوه ای چراغ صد شمعی بدرخشد. یعنی به عبارت دیگر خیلی عالی تر از این جشن را بگیرید . نه در یک سالن بلکه در باغ دانشگاه. باید تبلیغات کنید، پرچم بزنید، همه جا شعار بنویسید و به در و دیوار بچسبانید. هرکار کنید باز هم کم است. برای دانش آموختگان دانشگاهی که بیش از صد و شصتمین سال از عمرش می گذرد باید کارهای بزرگی انجام داد.
استاد شما از زمان فارغ التحصیلی خودتان برای ما و دانش آموختگان جدید دانشگاه بگویید.
من سال 1326 دیپلم ششم طبیعی ام را گرفتم و همان سال در کنکور شرکت کردم و به دانشگاه رفتم. دوره 6 سال دانشکده پزشکی را گذراندم. از دانشکده پزشکی خاطرات بسیار بسیار خوشی دارم و آن خاطرات خوش در ارتباط با استادان بسیار خوب و شایسته بود، رفتار بسیار زیبا و بزرگوارانه و سراپا مهربانی مرحوم دکتر حسین گل گلاب، هیچ کس نمی تواند رفتار ایشان را فراموش کند. مرحوم دکترحسین  گل گلاب تنها یک گیاه شناس نبود بیولوژی گیاه شناسی را هم نمی دانست استاد هنر به معنای واقعی بود و سرود ای ایران کار مرحوم دکتر حسین گل گلاب است
در موسیقی استاد بود در شعر و ادبیات جزء سرآمدان بود و در تواضع و فروتنی آنچنان متواضع و فروتن بود که انگار این مرد هیچ است، همیشه می خندید همیشه لبخند داشت یک پدر مهربان بود ما که از شهرستان آمده بودیم و با خود من که خیلی عامی بودم و ابتدایی بودم  و فنون شهری نداشتم با چنان صمیمیتی رفتار می کرد.
مرحوم استاد دکتر نصرت الله قاسمی،داستان از ایشان دارم . من اگر حمل بر خود خواهی نکنم همیشه در مدرسه نمرات علوم و ریاضی و شیمی و فیزیکم خیلی بالا بود کتاب شیمی فرانسه می خواندم. یک کتاب دو جلدی بود که گاهی به آن مراجعه می کردم و استفاده خاصی از آن می کردم . مرحوم دکتر قاسمی رئیس کتابخانه و انتشارات دانشگاه بودند. مادام دواچی خدا رحمتشان کند مسئول کتابخانه بودند. به مادام دواچی مراجعه کردم اسم کتاب شیمی و مؤلفش را بردم ایشان یادش نبود یا خاطرش یاری نمی کرد، گفت" چنین کتابی نداریم مادام دواچی خانم خیلی منضبط، مؤدب، اما کم حرف بود. فرانسه تحصیل کرده بود که رفتارش هم رفتار غربی بود. اجباراً رفتم پیش رئیس کتابخانه. انتهای کتابخانه اتاقی بود که به رئیس کتابخانه یعنی آقای دکتر قاسمی اختصاص داشت. خدمتشان سلام عرض کردم و به استاد عرض کردم من کتاب شیمی دوجلدی می خواهم که ایشان نه تنها اسم کتاب را آوردند بلکه اسم مؤلف را هم آوردند و گفتند این کتاب را می خواهی؟ من هم خیلی غلیظ گفتم آره. استاد فرمودند بنشین. من هم نشستم. گفتند کجایی هستی؟ گفتم خراسانی، گفت از لهجه ات پیداست، وقتی پدر و مادر به تو می گویند فلان چیز را دیدی چه جواب می دهی؟ گفتم میگویم بله. گفت خب بله چه ایرادی داشت که یک آره غلیظ گفتی؟ گفتم من تهرانی گفتم. گفت نه پسرم لهجه تهرانی آره غلیظ نیست این برای ولگردهاست که اینطور غلیظ آره می گویند. درستش آری است و خودمانی آن هم یک آره کوتاه می شود. ببینید در نهایت ادب بیان کرد و در نهایت هم برای این که من شرمنده نشوم یک چای به من داد. از استاد علی وکیلی خاطرات فراوان دارم.مرحوم دکتر میر، سراپا انضباط ولی با گذشت و فداکار برای مریض بود. مرحوم دکتر آذر که چیز دیگری بود، استاد ادب، استاد فکر و استاد مسلم پزشکی به خصوص چه علاقه وافری داشت که مشکل بیمارش حل شود. ما در محضر چنین استادانی بودیم.
از همان دوران سوم و چهارم با هزار علاقه فکر کردم که باید پاتولوژی بگیرم در خدمت مرحوم دکتر کار، که ایشان زیاد اتوپسی می کرد. در سمت شرقی مدرسه رازی انبارکی بود که در آن یک تخت خرابی بود ، آنجا می رفت و اتوپسی می کرد. دکتر کار، کم حرف و جدی بود ولی خوب یاد می داد. پاتولوژی را در محضر استاد یاد گرفتم که نمونه انضباط و نمونه اخلاق و نمونه انسانیت و شرف و حیثیت بود . پاکدامنی و عفت استاد عبد المحمود ضیاء شمسا، چه کسی هست که دکتر ضیاء شمسا را نشناسد.عمر اداری ام را در محضر ایشان گذراندم، گرچه طبق احکام اداری من مسئول آزمایشگاه بودم ولی هیچ وقت این مسئله عنوان نشده بود. حرمت استاد برای من بالاتر از این بود، چه بسیار موارد که استاد با نهایت تندی با من صحبت می کرد اما این تندی ها برای من زیبا ترین خاطرات بود و بهترین اثرها را در یادگیری من می گذاشت.
رابطه استاد و دانشجو آن موقع خیلی صمیمی و نزدیک بود.
به دلایل خاص و موجهی که در ارتباط با حرکتی بود که یکی از بزرگان طب مرحوم دکتر مستقیمی در شهر انجام داد من به طب علاقه مند شدم. از طرف دیگر مرحوم پدرم که فرشته ای بود برای ما و برای همه خانواده های فامیل و ایل و طایفه، و هیچ کس در مقابل حرف ایشان حرفی نداشت نه از روی استبداد و دیکتاتوری بلکه به خاطر نهایت علاقه و محبت، ایشان با ادامه تحصیل بنده بعد از سوم دبیرستان مخالف بودند. من ششم دبستان را در شهریور 1320 گرفتم یعنی همان موقع که متفقین آمدند. سوم دبیرستان را در زمانی گرفتم که هنوز متفقین در ایران بودند و اوضاع و احوال اداره ها اسفناک بود. مرحوم پدرم بدون اینکه نامی ببرند اکثراً به کارمندان دولت عنوان عمله ظلم را می دادند، و مایل بودند به اینکه خودشان هم مجتهد بودند یا به اصطلاح بهتر و صحیح تر برایتان بگویم همیشه ناراحت بودند که قریب الاجتهاد بودند و از شاگردان مرحوم ادیب نیشابوری بود. ایشان مایل بودند من بروم به کار فلاحت بپردازم. ایشان را راضی کردند که من درسم را ادامه بدهم حالا چه مهندسی چه هر رشته دیگر اگر پسر توست نباید کار داشته باشی. این داستان خیلی مفصل است. من هیچ زمان بیکار نبودم، چه پنج شنبه چه جمعه. برای پدر مفهومی نداشت یک مرد بیکار باشد، می گفتند تحصیل می کنی درست ولی نباید بیکار باشی.
در کنار درس کار می کردید؟ الان جوانهای ما اصلا اینطوری نیستند.
سه ماه تابستان را چکار می کنند؟ فی الحال من یونجه درو کردم، باغبانی کردم، کاه گل کردم، دیوارچینی کردم، خرمن رسیدگی کردم، همه کار کردم. یک جوان دهاتی بودم که همه کار کردم درس هم می خواندم. خب بالاخره پدر اجازه فرمودند من تحصیل کنم. خود این فاصله ای که من از کاشمر به مشهد آمدم یک داستان دراز تراژدی دارد و سناریوی قشنگی می شود. می خواستم در خراسان در جایی خدمت کنم که مردم شدیداً احتیاج داشتند، شیروان آن زمان محل هر نوع برخوردهای اجتماعی گروههای ترکمن و کرد و فارس بود. من از شیروانی ها معذرت می خواهم، ولی محلی بود که دزد بر خان حاکم بود و هیچ کس جرات نمی کرد آنجا توقف کند. حاکمیت خانها تحت عنوان نگهبانان مرزی با تکیه بر قدرت دربار بود، هیچ اداره ای نفس نمی کشید. من به آنجا رفتم.صبح تا شب و دوباره تا فردا صبح تمام مدت طبابت کردم. دائم و به طور تمام وقت و رایگان طبابت کردم. حدودا 20 ماهی آنجا بودم از احدی پول نگرفتم، مطب باز نکردم با اینکه آنجا سه تا داروخانه داشت. کیف کردم و لذت بردم. چه خاطراتی که ندارم چه شعف هایی که ندیدم. برگردیم 57 یا 58 سال قبل که آن موقع چه شهری بوده، آن موقع تهران چه بوده که آنجا چه باشد و مردم از من چه پذیرایی کردند.
استاد چند سال آنجا بودید؟
حدوداً 20 ماه. رئیس بهداری استان به کرات نوشت که ایشان تمام وقت کار می کند و بدون مطب کار می کند یک مطب برایش تهیه کنیم. من درخواستی نکردم. ببینید همه مشاغل اجتماعی عزیز و محترم و ضروری است. صاحبان همه مشاغل محترمند. مصراً معتقدم هیچ شغلی بر شغل دیگر ارجحیت ندارد که البته ممکن است به برخی بربخورد. فقط رسالت شغل به شخص تکلیف می کند. وقتی یکی کارمند دفتر است رسالتش این است که درست جواب دهد حالا اگر یک هفته دیرتر جواب داد خیلی مشکلی پیش نمی آید اما رسالت پزشک خیلی مهم است چون پزشک با انسان یعنی اشرف مخلوقات، احسن مخلوقات سروکار دارد. اینجاست که طبابت جا پیدا می کند. آقای مهندس راه می سازد باید راه تمیز باشد. دیر یا زود این راه ساخته می شود، تأخیر این راه اشکال دارد اما دیر یا زود رسیدن من یا به بهانه پول مریض ندیدن این طبیب نیست.
بله حرفه پزشکی حرفه ای مقدس است.
در تهران به عنوان به اصطلاح رزیدنت، مدت کوتاهی در شرق تهران مطب زدم خیلی زود مطبم شلوغ شد بلافاصله در مطب را بستم و بورس فرانسه گرفتم و رفتم فرانسه. وقتی برگشتم مطب باز نکردم تمام وقت اداره بودم. یکی از مریضخانه های بسیار معروف مرحوم دکتر خردپیر که دوست بسیار صمیمی بنده بودند و خدا رحمتشان کند شخصیت قابل احترامی بود از هر جهت، به دستور مرحوم پرفسور احد و مرحوم دکتر احمد آژیر بنده را خواستند تا برای آن بیمارستان پاتولوژی دایر کنم. رفتم دایر کنم اما با اولین بهانه که همکارم آنجا می رود بیرون آمدم. فاصله کار کردنم در آنجا کمتر از دو سال است. در یکی از مکانهای بسیار بزرگ این شهر که اسمش را نمی برم دوستان گفتند پاتولوژی دایر کنم من نرفتم. ولی عزیزان به اصرار مرا بردند چون رئیس بیمارستان همکلاسم بود، عضو هیئت رئیسه همکلاسم بود. کمتر از یکسال هم از آنجا بیرون آمدم، دیدم برق اسکناس مرا می گیرد.خدا رحمت کند همسرم را، او هم معلم بود و با من هماهنگ، خیلی زود بازنشسته شد. با حقوق بازنشستگی زندگی خوبی داشتیم.
در ایتالیا مقاله ای فرستادم بنا بود بروم اما نرفتم. مقاله اش هست، که چاپ و باعث شده بود سرطان مری در ایران شناخته شود و درواقع ایران به عنوان مرکز تشخیص سرطان مری شناخته شود. 
به  پاریس، بلژیک، ایتالیا  و کشورهای دیگر سفر کرده ام البته غرض از رفتن به اینجاها نه به خاطر پز دادنش بلکه خدا لطف و عنایت داشته است. ای کاش جرأت داشته باشم بگویم من و همسرم خانه 4 طبقه را فروختیم و مدرسه کردیم. 9 مدرسه  من و همسرم ساختیم.
این مدرسه ها در کدام شهرها بود؟
اگر کرج تشریف ببرید، اگر ورامین تشریف می برید سمت ده قلعه نو بروید. می توانید در بیابانهای برهوت مدرسه های دیگر را ببینید. چه لذتی بالاتر از معلمی آن هم در دانشگاه علوم پزشكي تهران، دانشگاهی که استادانی چون گل گلاب ها ، چون ، میرها، آذرها و ده ها استاد دیگر داشته، چه لذتی از این بالاتر که حالا در سن 86 سالگی همچنان در حال خدمت به این دانشگاه هستم.
یک ماه و نیم پیش از دفتر رئیس جمهور زنگ زدند و گفتند مراسمی در مشهد است که به آنجا بروم. مدال دانش را به من دادند. تا دلتان بخواهد از این لوحها دارم. چه می خواهم بگویم؟ مدال دانش به من دادند اما همراه آن 44 میلیون پول هم دادند. سالهاست که دارم فکر می کنم خانه پدری ام را که جدم هم آنجا بوده یک جایی بشود چون دیگر دارد خراب می شود و از نسل پدری و جدی من کسی نیست، خاله زاده هایم هستند ولی همه خارج از ایران هستند، ولی وقتی مراجعه می کردم که آنجا مدرسه بسازم رئیس فرهنگ کاشمر می گفت: تربقان دبیرستان دخترانه دارد، دبیرستان پسرانه هم دارد، دبستان هم دارد. مدرسه لازم ندارد حتی شوخی می کرد و می گفت شاگرد برای من بیاور. اهل محل تربقانی ها از من می خواستند و از وزارت بهداری آنجا هم درخواست داشتند که آنجا یک خانه بهداشت درست شود. واقعاً تشکر می کنم از عنایت سرکار خانم وزیر برای تحقق این امر. پارسال زمینی که در کنار جاده شمالی تربقان واقع می شد از سوی اهالی برای ساخت خانه بهداشت اهدا شد. این جاده پر ترافیک حمل و نقل بار از جنوب تهران، اگر این زمین را برای تربقان بیمارستان می کردند خطرناک بود. خانه ما هم در آن حدی نبود که بشود بیمارستان کرد. امروز از محضر آمدم، وکالت دادم به یکی از اقوام که با هدیه ای که از دفتر ریاست جمهوری گرفتن زمینهای کناری خانه پدری ام را بخرد تا بتواند آنجا را خانه بهداشت کند. البته این را قید کنم که پدر آقای دکتر مهدی فتحی هم که رئیس بیمارستان امام بودند و همسایه قدیم ما بودند نیز خانه خودشان را واگذار کردند. اما حالا کمتر کسی چنین فکری دارد بیشتر هدف ها،مادی شده است.
شاید نیازهای جامعه مان تغییر کرده است که دیگر این تفکرها از بین رفته است.
ابداً، به خدا این را نگویید. نه. هیچ تغییری نکرده این انسان همان انسان 100 سال پیش است.
پس یعنی می گویید آدمهای امروز هم می توانند مثل گذشته همان رفتارها را داشته باشند؟ همان تفکر را داشته باشند؟ خب چرا اینطور شدند؟ شما فکر می کنید چه چیزی باعث این شده است؟
ما اشکال داریم. ما چیزی به نام اجتماع و جامعه نمی شناختیم هر کس خواهان خودش بود. یعنی مادربزرگتان خودش هر روز جلوی در خانه را آب و جارو می کرد هیچ جا اشغال نمی ریختند. هیچ کس از چیزی به نام جامعه و اجتماع توقع نداشتند و اگر از شخصی گله داشتند به خودش می گفتند. می دانید چه اتفاقی افتاده؟ ما یک فرهنگ اصیل داشتیم ولی تکنیک نداشتیم. اگر همان فرهنگ را با تکنیک جلو می آوردیم خوب بود. تکنیک را هم ناقص گرفتیم. ما عقب مانده تکنیکیم، فرهنگمان کم از هیچ جای دنیا نیست.
شما چه توصیه ای برای اساتید امروز دارید که چه ارتباطی با فارغ التحصیلان داشته باشند که مثل شما که اینقدر از استادانتان تعریف می کنید این دانش آموختگان هم سالها بعد از اساتیدشان تعریف کنند؟
همانطور که خوتان فرمودید شما تا وقتی تفکر این را داشته باشید که دنیا عوض شده هیچ فایده ای ندارد، دنیا عوض نشده، یعنی چرا عوض شده شما در بهترین خانه ها زندگی میکنید، برق دارید، درست، اما عدالت ،رحم،شفقت،برادری و شهامت در همین خانه بوده، غیر از این است؟ نحوه اجرایش عوض شده ولی شرقی همان شرقی است. ما بدبخت شدیم زمانی که چیزی به نام جامعه شناختیم و خودمان را بلاتکلیف کردیم. هر چیزی می بینند یا هر بدی می بینند باز می گویند جامعه خب این جوان هم جزئی از جامعه است. شما در میان همشهریانتان، در محله تان مردمی را می شناسید که با محبت با صفا با حسن خلق زندگی می کنند و سختی ها را تحمل می کنند.
 در این جشن آقای دکتر خانواده ها هم بودند، یک پیام تبریکی، توصیه ای برای پدر و مادرهای اینها دارید؟
اول اینکه به این پدر و مادرها برای اینکه توانسته اند با تلاش شبانه روزی فرزندانشان را به این مرحله برسانند،تبریک می گویم و در ادامه به آنان توصیه می کنم فقط به جنبه های مادی زندگی توجه نداشته باشند و فرزندانشان را نیز به این مسیر هدایت کنند. خیلی از کارهایی که ما انجام می دهیم اگر به جنبه های معنوی آن توجه کنیم،هم نتایج بهتری از کارها خواهیم دید و هم احساس رضایت بیشتری از آن خواهیم داشت.
چه انتظاری از کسانی که امسال فارغ التحصیل می شوند و آینده ساز مملکتمان هستند دارید؟
اگر هرکس همان چیزی که دل خودش می خواهد را بدون هیچ عامل دیگری برای دیگران انجام دهد این می تواند پاینده و سازنده باشد.
استاد از اینکه وقتتان را به ما اختصاص دادید خیلی متشکرم و برای شما آرزوی سلامتی دارم.
من هم از شما و از اینکه برای دانش آموختگان دانشگاه زحمت می کشید تشکر می کنم.
 

کلمات کلیدی