در مصیبت فقدان استاد ندیم
"پلک های دوست داشتنی"
برخی اوقات در روزمرگیهایمان حادثه ای رخ می دهد که خبر آن انفجاری را در صحنه می نشاند. در فقدان دکتر ندیم دوست داشتم به استاد یلدا یا استاد بهادری پناه ببرم. اما آنها هم که نیستند. پس چه کنم؟ من شاهد فاصله ای نسلی بین خودم به عنوان بچه مدرسه ای دیروز و اسطوره هایی نظیر استاد ندیم هستم.
شاید این فاصله از ابهت اینجور آدمهای کم نظیر در رخدادهای سلسله مراتبی و یا تجدد طلبی ها و یا احیانا توسعه انسانی رقم خورده است، چه می دانم؟
من استاد ندیم را از پرتو فروغ چشمانش می شناسم و از آن صلابت قدمهایش. دهه هفتاد که کارگاههای روش تحقیق با حضور پر رونق استاد شکل می گرفت از من هم دعوت شد تا بررسی متون را بگویم. جلسه ای که ترکیب متعلمین آن هیات رئیسه دانشگاه و شخصیتهایی نظیر دکتر باستان حق و دکتر کابلی باشند و ناظر تدریس استاد ندیم، را تصور کنید که یک جوان یک لا قبا چون من چطور بخواهد اداره کند. در ابتدای جلسه از استاد خواستم اجازه بگیرم که در شروع کلاس یک کوئیز بگیرم اما فرصت نشد، وقتی با شروع کارگاه بی پروا، مسئله کوئیز را در کلاس مطرح و شروع به پخش اوراق امتحانی کردم، غرولندهایی به گوشم رسید که وقتی به چشمان استاد ندیم نگاهم افتاد که با حرکت آرام و سنگین پلکهایش به من پیام می داد پسرم برو جلو، نترس. درسی بزرگ آموختم.
من افتخار شرکت در کلاس های درس ایشان را هیچ وقت در زندگی به همان دلیل فاصله سنی و نسلی پیدا نکردم. ولی لذت این نوع حمایت در تدریس را که با باز و بستن چشمان و میمیک تاییدیه صورت شکل می گیرد را نمی توان تا ابد فراموش کرد.
من همچنان به نسلهای بعد این نوع نگاه را به فراگیران منتقل می کنم، چرا که تاثیر آنرا بارها در جلسات آموزشیم مشاهده کرده ام.
باری این زمینی هم آسمانی شد تا به باورمان بنشیند که اندوخته هایمان را تا ابد در دسترس نداریم و همچنان باید گفت چه زود دیر خواهد شد.
دکتر محمدرضا پورمند دی ماه ۱۴۰۳
نظر دهید