استاد دواچی: دانشجو اخلاق پزشکی را از استادش یاد می گیرد

استاد دواچي: دانشجو اخلاق پزشكي را از استادش ياد مي گيرد

دكتر فريدون دواچي استاد ممتاز دانشگاه علوم پزشكي تهران در جشنواره علامه طباطبايي برگزيده شد. به همين بهانه گفت و گويي كه پيش تر با اين استاد فرهيخته انجام شده براي نخستين بار در سايت دانشگاه منتشر مي شود.

دكتر فريدون دواچي، فوق تخصص روماتولوژي و استاد برجسته گروه آموزشي داخلي بيمارستان دكتر شريعتي است كه شوراي انتخاب استاد ممتاز دانشگاه علوم پزشكي تهران سال 1389 وي را به عنوان استاد ممتاز انتخاب كرد. 
استاد فريدون دواچي متولد 1318 در تهران است. ايشان دوره ابتدايي را در دبستان فردوسـي تهران و دوره متوسطه را در دبيرستان البرز گذرانده و در سال 1336 از اين دبيرستان فارغ التحصيل شدند. پس از آن وارد دوره پزشكي شده و اين دوره را در دانشكده پزشكي پاريس، گذراندند. پس از اتمام اين دوره در سال 1344 موفق به اخذ ديپلم دتاي روماتولوژي از دانشكده پزشكي پاريس، در سال 1347 شدند.
استاد فريدون دواچي در سال 1348 به سمت استاديار دانشكده پزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران انتخاب و در سال 1355 موفق به اخذ درجه دانشياري از دانشكده پزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران شدند ايشان همچنين در سال 1365 به عنوان استاد دانشكده پزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران مشغول فعاليت شدند. وي همچنين براي سالهاي متمادي به عنوان ريس مركز تحقيقات روماتولوژي دانشگاه علوم پزشكي تهران مشغول فعاليت بودند.
از جمله برخي سوابق و خدمات دانشگاهي استاد مي توان به راه اندازي درمانگاه هاي تخصصي و فوق تخصصي بيمارستان امام خميني و درمانگاه روماتولوژي در سال 1349، راه اندازي كلينيك هاي فوق تخصصي بيمارستان دكتر شريعتي و درمانگاه روماتولوژي آن در سال 1353، راه اندازي آزمايشگاه تحقيقاتي روماتولوژي در سال   1355، راه اندازي واحد تحقيقاتي بيماري بهجت در سال  1355 ، راه اندازي واحد تحقيقاتي بيماريهاي كولاژنوز در سال 1357 و راه اندازي مركز تحقيقات روماتولوژي در سال 1360 اشاره كرد.

محور اين گفت وگو بحث اخلاق پزشكي بود كه استاد با اين جملات وارد بحث مي شود:
« در هر دانشكده‌اي چه مي‌خواهد مال دهات آن‌ور آب باشد  چه مي‌خواهد مال جاهاي خيلي پيشرفته باشد و ... هيچ فرقي نمي‌كند، اخلاق پزشكي را دانشجو از استادش ياد مي‌گيرد، از رفتار استادش ياد مي‌گيرد. از صبح كه با استادش است، استاد چه كار مي‌كند، چه جوري رفتار مي‌كند، اين ياد مي‌گيرد، هيچ جا به او كتابي نمي‌دهند، دستورالعملي نمي‌دهند بخواند. حالا مي‌خواهيد با دستورالعمل شروع كنيم، باشد دو مرتبه چرخ را سعي مي‌كنيم از اول اختراع كنيم. ولي مي‌ارزد كه سال‌ها روي آن كاركنيم و بعد ببينيم كه دانشجو فقط از استادش ياد مي‌گيرد. من داستان يكي از اساتيدم را برايتان تعريف مي‌كنم و بعد بياييم نگاه كنيم و ببينيم چه طوري مي‌شود اين داستان را اين‌جا پياده كرد. 
استاد مرحوم من Henrie Bloch Michel كه من روماتولوژي‌ام را مديون ايشان هستم و پيش ايشان كاركردم، در شيك‌ترين و گران‌ترين محله‌ي پاريس، يك آپارتمان داشت. ماهي يك بار اعضاي بخش‌ خود را دعوت مي‌كرد آنجا شام و بعد از شام ژورنال كلاب كه ما در بيمارستان اجرا مي‌كنيم، آنجا اجرا مي‌كرد. نمي‌دانم چرا به من يك علاقه‌اي داشت و من تنها دانشجويي بودم كه به انجا دعوت مي‌شدم، پزشكي‌ام تمام شده بود، داشتم روماتولوژي را مي‌گذراندم و در بخش او بودم. استاد من بازنشسته شد. مجبور شد اين خانه خيلي بزرگ و شيك را پس بدهد و رفت يك آپارتمان كارمندي متوسط را در يك محله‌ي كارمندي متوسط پاريس كرايه كرد و در يك آپارتمان كوچك، چرا؟ يك قران پول در تمام عمر استادي‌اش نتوانسته بود جمع كند. چرا؟ براي اين‌كه براي پول كار نمي‌كرد. خوب، اخلاق پزشكي را آدم از توي اين كتاب ياد مي‌گيرد يا آن زندگي را كه مي‌بيند. 
او صبح وقتي از خانه راه مي‌افتاد تا مريضخانه بيايد، ضبط‌صوت ماشينش را روشن مي‌كرد، ضبط‌صوتش چه پخش مي‌كرد؟ مقالات جديدي كه داده بود منشي‌اش بخواند روي كاست و اين كاست را مي‌گذاشت و در تمام طول رانندگي مقاله را گوش مي‌كرد. چرا اين آدم اين‌طوري شده بود؟ براي اين‌كه استاد خوبي داشت. او هم از استادش ياد گرفته بود، و،و،و همين‌طور... 
حالا ما اين‌جا گاه‌گاهي، بعضي از اوقات مي‌بينيم كه يك‌جوري سعي مي‌شود كه بيماران به مطب خصوصي مراجعه بكنند. آيا اين قشنگ است؟ اين قدر اين مسأله معمولي شده كه من هر روز دعوا دارم با مريض. مريض اين‌جا اصرار دارد بيايد مطب من. چرا؟ چرا اين فكر رفته تو سر مردم كه اگر بيايي پول بدهي بهتر معالجه مي‌شوي و اگر اين‌جا (درمانگاه دانشگاه) يك قران به من پول ندهي بدتر معالجه مي‌شوي؟ چرا؟ اين‌هاست كه بايد عوض شود. چه طوري مي‌شود، عوض شود؟ اين دانشجوي پزشكي چه طوري مي‌تواند اين را ياد بگيرد؟ بايد استادهاش با رفتارشان اين را به او نشان بدهند.»

 چه عاملي به نظرتان باعث شده كه اين روحيات و ارزشها كم رنگ تر شود؟ 
جوابش خيلي آسان است. وقتي كه ارزش‌ها تبديل به ارزش‌هاي مالي بشوند، همه به فكر درآوردن پول هستند. 
اولاً هر كسي نمي‌تواند استاد بشود، بايد علاقه به اين كار را داشته باشد. بايد از درس دادن لذت ببرد و بايد به خاطر اين درس دادن شبانه‌روزش را بگذارد. درست است، ما مي‌دانيم حقوقي كه دانشكده مي‌دهد براي اين‌كه يك استاد بتواند زندگي بكند كافي نيست. بنابراين، مجبور است مطب داشته باشد. ولي چرا تمام وقت‌اش در مطب باشد؟ چرا يك مدت كوتاهي نباشد كه بقيه‌اش را بتواند به اين آموزش برسد. شما فكر مي‌كنيد چه موقعي در روز يك استاد دانشگاه وقت دارد كه مطالعه بكند. صبح كه تمام مدت بيمارستان است. بعد دارد آموزش مي‌دهد. بعدازظهر كه مي‌رود مطب. پس چه موقع بخواند. مطبش را مجبور است كه برود. يكي از اشتباهاتي كه در اين چندسال اخير شده، اين است كه استاديارهاي جوان را قدغن كردند كه مطب داشته باشند و اين بزرگ‌ترين اشتباه است براي اين‌كه با اين حقوقي كه به آن‌ها مي‌دهند كه نمي‌توانند زندگي كنند. 
چه كار بايد بكنند؟ بايد يواشكي كار بكنند و اكثرشان اين كار را مي‌كنند، آيا اين قشنگ است؟ نه. بنابراين يكي از مهم‌ترين كارها اين است كه استاديار بايد حق مطب‌دار شدن را داشته باشد. خيلي قديم وقتي كه من استاديار جواني بودم يكي از بزرگان پزشكي ايران كه يك موقعي هم رئيس دانشگاه بود گفت بايد به اساتيد دانشكده پزشكي اجازه‌ي مطب بدهيم درست زماني بود كه تمام وقتي (فول‌تايم) راه افتاده بود. گفت اساتيد دانشكده پزشكي را بگذاريم مطبشان را داشته باشند چون ما به اندازه كافي نمي‌توانيم به آنها حقوق بدهيم. خوب حالا ما همين‌كار را دو مرتبه بكنيم. اين استاديار جوان من، كه زن دارد بچه دارد چه جوري مي‌تواند با اين حقوق استادياري‌اش كار بكند، نمي‌تواند ولي اگر درست انتخابش كرده باشيم، آدمي باشد كه آموزش را دوست داشته باشد، آدمي باشد كه حرفه‌ي استادي را دوست داشته باشد مي‌تواند خودش را محدود كند. من از روزي كه استاديار دانشگاه شدم كه الآن 45 سال از آن مي‌گذرد ساعت 2 ميروم مطب، ساعت 6 از مطب بيرون مي‌آيم و هر كسي بخواهد با پارتي‌بازي خارج از وقت پذيرفته شود قبول نمي‌كنم. من بايد ساعت 6 بروم بيرون. چرا؟ چون بايد براي فردا بخوانم. من فردا صبح كه اين‌جا بيايم اگر چيز جديدي نداشته باشم كه به اين بچه‌ها بگويم چه فايده‌اي دارد؟ 
براي اين‌كه چيز جديدي بگويم بايد چه كار كنم؟ بايد مرتب مطالعه كنم. اگر استاد شما كار تحقيقاتي نكند چطوري مي‌تواند به جوان‌ترها كار تحقيقاتي ياد بدهد. چطوري مي‌تواند مجبورشان كند. بايد اين علاقه به‌جود بيايد و بايد اين كار تحقيقاتي كه انجام مي‌شود در يك چارچوب مورد قبول باشد و گرنه اگر در يك چارچوب مورد قبول نباشد كجا اين كار تحقيقاتي را معرفي بكنم. اين‌جا فقط معرفي بكنيم كه ارزش ندارد كار تحقيقاتي تا به صورت بين‌المللي معرفي نشود كه ارزشي ندارد. بنابراين براي پژوهش هم بايدكار كند براي آموزش هم بايد بخواند. 
صبح كه نمي‌تواند اين كار را بكند اينها همه بايد از وقت خصوصي‌اش بزند. چطوري از وقت خصوصي‌اش بزند بايد علاقه داشته باشد. اگر علاقه نداشته باشد كه نمي‌تواند. بنابراين ما كساني را بايد براي اين‌كه استاديار بشوند انتخاب كنيم كه علاقه داشته باشند. چطوري مي‌توانيم بفهيم كه علاقه داشته باشند كه با او هر روز كاركرده باشيم. بنابراين اگر آدم بخواهد يه كار جدي بكند بايد يك برنامه‌ريزي بكند كه انتظار جواب فوري نداشته باشد. اين دانشجو بايد از كلاس اول پزشكي از سال اول پزشكي يواش‌يواش تربيت بشود تا برسد به پاي استادياري.
يك مسأله‌اي كه هيچ‌وقت نبايد فراموش كنيم چرا فكر مي‌كنند كه يك كسي كه كادر آموزشي دانشگاه علوم پزشكي تهران يا استاد دانشگاه علوم پزشكي تهران است احترامش بيش‌تر از ديگران است. اصلاً چنين چيزي نيست من هميشه مثالي كه براي بچه‌ها مي‌زنم، مي‌گويم اين كف را نگاه كنيد هيچ فرقي بين آجرها نيست اگر شما هر كدام از اين آجرها را برداريد اين كف به هم مي‌ريزد و ظرف 6-5 ماه تمام اين كف از بين مي‌رود. بنابراين مني كه استاد هستم هيچ فرقي با پزشك عمومي كه مطب عمومي دارد در جنوب شهر ندارم. من اگر نباشم اين كف به هم مي‌خورد او هم اگر نباشد اين كف به هم مي‌خورد. بنابراين هر دو ما به يك اندازه ارزش داريم. به يك اندازه اهميت داريم. آن قسمت خودش را مفروش كرده من هم قسمت خودم را فقط هر كدام توي آن كاري كه هستيم بايد كارمان را خوب انجام بدهيم. من نمي‌دانم چرا يك عده فكر مي‌كنند اگر استاد دانشگاه شوند احترامشان بالاتر مي‌رود. نه همه ما يك ارزش داريم. يك اندازه داريم فقط آن كسي بايد برود پزشك عمومي بشود كه كارش را قشنگ بلد باشد و علاقه داشته باشد. كسي بيايد استاد دانشگاه بشود كه اين جا را دوست داشته باشد و كارش را دوست داشته باشد و زندگي اش را براي آن بگذرد. من فكر مي‌كنم آن‌وقت همه چيز درست مي‌شود آن وقت ديگه نيازي نيست كه ما با هم رقابت كنيم كه من ماشيني كه سوار مي‌شوم از ماشين تو گنده‌تره يا ماركش بهتره يا قيمتش بيش‌تره. ماشين فقط يك وسيله‌اي است كه من را از اين‌جا تا خانه‌ام ببرد و برگرداند. 
همه اينها الان متأسفانه شده ارزش‌هاي اجتماعي. آخه چرا؟  چرا بايد همه ارزش‌ها رو ظاهر بذارن و چرا رو باطن نباشه؟ بعضي ها منو مسخره مي كنند كه تو چرا اين قدر زحمت مي‌كشي و اينقدر كار مي‌كني وقتي يك كنفرانس ميخواي بري؟ جوابي كه به آنها مي دهم مي گويم كه آن مدت كوتاهي كه من صحبت مي‌كنم بزرگ‌ترين لذتي است كه از زندگي‌ام مي‌برم. براي اين‌كه براي آن افرادي كه صحبت مي كنم كه ارزش دارد. شايد خنده‌تان بگيرد من 5شنبه دارم ميرم دبي كنگره پان عرب كنفرانس روماتولوژي من رو دعوت كردند كه بروم برايشان يك سخنراني كنم. از من خواستند درباره معيار جديد تشخيص بيماري بهجت سخنراني كنم. من يك عمري است دارم رو بيماري بهجت كار مي‌كنم و من coordinator تيمي بودم كه معيار جديدي براي بيماري بهجت ساخت. 27 مملكت با هم اين معيار جديد را ساختيم چند سال روي آن كار كرديم الان هم چاپ شده تمام شده اين را دارم براي اين مي‌گويم كه از من خواستند آنجا بروم اين معيار را معرفي بكنم. شما فكر مي‌كنيد من سخنراني ام رو چند بار براي خودم تمرين كردم تا امروز صبح براي بار پنجاهم براي خودم تمام سخنراني را گفتم تايم گرفتم ببينم وقت كم مي آورم زياد مي آورم و هر دفعه اقلاً 3-2 تا از اسلايدشو عوض كردم. يك سخنراني 45 دقيقه‌اي است با 120 تا اسلايد. چرا؟ اين‌ را كه من خودم ساختم. coordinator اين گروه من بودم. ديگر كسي كه بايد اين را از حفظ باشد منم ديگر. هر چقدر من آنجا بهتر بتوانم صحبت كنم طوري ارائه كنم كه آنهايي كه آنجا نشستند بفهمند نيازي نشود دومرتبه بروند بخوانند. از اين معرفي كه من كردم لذت ببرند. هر چه آنها بيش‌تر لذت ببرند من جايزه بيش‌تري گرفتم. حالا كدام ارزش دارد اين‌كه من سوار يك پورشه شوم يا سوار پژوي قراضه خودم بشوم. آن كسي كه برايش ارزش دارد سوار پورشه آنچناني بشود بگذاريد آن كاري را بكند كه آن پورشه گيرش بياد. آن كسي كه به آموزش علاقه دارد بگذاريد اين كارش را بكند. پس بنابراين افرادي كه مي خواهيم بگيريم استاديار بكنيم براي دانشكده پزشكي، كسي رو بگيريم كه علاقه‌اش اين است و از اين لذت مي‌برد. ما كه مخالف اين نيستيم كه كسي لذت ببرد هر كسي بايد از زندگي‌اش لذت ببرد ولي هر كسي از يك چيزي لذت مي‌برد. آن كسي رو بگيريد كه به درد اين كار ما بخورد و از كارش لذت ببرد. كارشم خوب انجام بدهد. چرا بيايد وارد يك كاري بشود كه توي آن زجر بكشد. هي بخواهد از زيرش در برود بنابراين انتخابمان از روز اول بايد صحيح باشد. اگر مطمئن باشيم اين افرادي كه براي استادي دانشگاه اين جوري انتخاب مي شوند دانشجويان ناخودآگاه اخلاق پزشكي رو از اينها ياد مي‌گيرند و اخلاق پزشكي را چون ناخودآگاه ياد مي‌گيرند انجامش مي‌دهند. 

يكي از خصوصيات پروفسور شمس كه در شما خيلي متجلي است، نظم ايشان است طوري كه من يادم هست كه مي‌گفتند ساعت‌ها را با ايشان تنظيم مي‌كنند.
استاد دواچي: استثنايي بود كه صبح نفر اول نباشد كه فارابي مي رسد.يك چيزي راستي ميداني كه پروفسور شمس كه فوت كرد هيچ چيزي براي فاميلش نگذاشته بود؟ به جز فقط آن خانه آنجا و يك آپارتماني كه براي يكي از دختراش خريده بود، من فكر ميكنم كه يكي از خوشبخت‌ترين آدم‌ها بود براي اين‌كه از زندگي‌اش لذت مي‌برد و به همين دليل تا بعدازظهر شبي كه مرد تو مطبش كار كرد اونم فيكس بود سر ساعت مي‌اومد مي‌رفت كه بتواند به كارهاي ديگر برسد نمي‌دانم اين را  ميدانيد يا نه. صبح‌اش (ورزشكار بود) تو استخر شنا مي‌كند - بعدازظهرش ميرود مطبش شب مي آيد شام ميخورد ميرود ميخوابد و ديگه بيدار نمي‌شود. مرگ از اين زيباتر هست؟ جدي‌ها! من فكر مي‌كنم چون تمام عمرش خدمت كرد. زيباترين مرگ هم به او هديه داده شد. خيلي قشنگ است خيلي زيباست. 

شما امروز نسل جديدتر را نسبت به نسل خودتان چگونه مي‌بينيد؟ 
ببين آماري اگر بخواهم صحبت كنم من 20 سال پيش كه سر كلاس مي‌رفتم براي دانشجو درس بدهم باور كنيد مي‌ترسيدم. من مي‌رفتم مي‌خواندم براي اين‌كه پوست منو مي‌كندند سر كلاس با سؤال و جواب و همه گوش بودند. حرفهاي من را دانه به دانه گوش مي‌كردند. و بعد هم گفتم كلاس كه تمام مي‌شد پوست منو مي‌كندند. يكي از آخرين دفعاتي كه من اونجا درس دادم آمدم به دانشجوها گفتم كه من اين دفعه سيستم meet the professor session را برايتان پياده مي‌كنم. احتمالا مي‌دانيد كه يك سيستم مخصوص است كه تو كنگره‌ها به كار مي‌برند. من را چهاردفعه ACR كنگره جهاني روماتو كه تو آمريكاست دعوت كردند كه درباره‌ي بيماري بهجت  meet the professorبذارم (براي اين‌كه مي‌دانند من يك عمري است روي بيماري بهجت كار مي‌كنم)  meet the professor اين جوري است كه يك جلسه‌اي است كه 25-20 نفر، حداكثر 25 نفر سر كلاس هستند و كلاس هم به صورت يك ميزگرد است. بعد استادي كه meet the professor را مي‌چرخاند شروع مي‌كند صحبت كردن و معرفي كردن. يك ساعت و نيم است. ولي كساني كه در جلسه هستند هر جا مي‌توانند حرفش را قطع كنند. سؤالي دارند بپرسند اگر  مخالفند بگويند، حرفت را قطع مي‌كند كه من موافق نيستم، فلاني تو مقاله فلان اين جوري گفته و چي جوابش را داري كه بگويي. اين دو تا مشكل دارد، يكي بايد بتواني جوابش را بدهي، يكي هم يك ساعت و نيم فقط داري اگر زياد سؤال كنند بايد اين قدر به داستان وارد باشي كه بتواني مطلبت را سر يك ساعت و نيم تمام كني و بعد كه جلسه تمام مي‌شود يك ارزيابي ازت مي‌كنند يعني تمام كساني كه آنجا هستند به تو نمره مي‌دهند. اگر نمره به اندازه كافي آورده باشي، سال ديگر دعوتت مي‌كنند اگر نياورده باشي ديگر دعوتت نمي‌كنند. حالا به اين‌جا مي‌خواستم اين خلاصه را برسانم. 
به دانشجويان گفتم اين طوري مي‌خواهم اجرا كنم و گفتم داستان چيست. يك نفر در اين يك ساعت و نيم از من سؤال نپرسيد، حرف من را قطع نكرد. جلسه هم تمام شد گفتم اگر سؤالي داريد من در خدمتتان هستم، يك نفر سؤال نكرد. ولي همه وقتي از سر ميزهايشان بلند شدند 5-4 نفر آمدند پيش من، كه آقاي دكتر من يك عمو دارم كه فلان چيز، فلان چيز است. 20 سال پيش دانشجويان با سؤالاتشان من را مي‌كشتند. چرا اين علاقه از بين رفته؟ اصلاً فاجعه است. باور كنيد من گريه‌ام مي‌گيرد. اولاً نصف بچه‌ها فكرشان جاي ديگر است يا خوابند يا هيچ. حالا مهم نيست اگر خواب است، من دارم بد صحبت مي‌كنم او خوابش برده. اين تقصير من است. ولي آن نصف ديگر كه بيدارند چرا سؤال نمي‌كنند وقتي كه جلسه تمام مي‌شود چرا پوست من را مثل بيست سال پيش نمي‌كنند. نمي‌دانم چرا اين علاقه از بين رفت و چكار مي‌شود كرد كه اين علاقه را برگرداند. واقعا نمي‌دانم. آيا سال‌هاي پايين‌تر بد درس داده مي‌شود يا كساني كه الان مي‌آيند كنكور مي‌دهند ديگر علاقه‌اي به پزشكي ندارند، نمي‌دانم والا. 
  بگذاريد يك خاطره را برايتان بگويم من سال سوم پزشكي بودم آنجا دهات آن طرف آب، ما را از سال اول پزشكي مي‌بردند بيمارستان، صبح بيمارستان بوديم و يك استادياري داشتيم مي‌آمد به ما درس معاينه پزشكي مي‌داد و ما را مي‌برد بالاي سر مريض. حالا نه آناتومي مي‌دانستيم نه هيچي. سال سوم پزشكي بوديم و مطابق معمول با استاديار، هر استادياري 7-6 تا بچه‌هايي مثل ما داشت دنبال خودش، دانه به دانه اتاق‌ها را مي‌رفت و... يادم هست در يك اتاقي را باز كرد فقط يك مريض بود و يك مريض روي تخت خوابيده بود، يك سلام عليكي از دور كرد و برگشت به ما گفت كه به‌نظر شما اين بيماري‌اش چيست؟ بعد من بچه وقيح، پررو ايروني گفتم فلان چيز. برگشت گفت تو به درد پزشكي نمي‌خوري. تو بايد بروي قصاب بشوي. اين خيلي به من برخورد. بعد رويش را كرد به بقيه گفت كه چطور مي‌توانيد به خودتان اجازه دهيد كه قبل از اين‌كه با مريض صحبت كنيد، معاينه كنيد، تشخيص بگذاريد؟ مي‌دانيد اين داستان ديگر براي من تكرار نشد. يعني اين آموزش‌هاي اين طوري آنجا كه آدم را آتش مي‌زند، آدم را مي‌سوزاند اين قدر آموزنده است. من هنوز اين را دارم مي‌گويم حس كرديد كه بغض گلويم را گرفت. به استادم گفتم اين بزرگ‌ترين محبتي بود كه به من كرديد. هيچ وقت ديگر به خودم اجازه ندادم بدون معاينه و صحبت كردن با مريض يك تشخيص را بگذارم. با اين‌كه مثلاً واقعاً استئومالاسي از در كه مي‌آيد به طرف ميز ما واقعاً مي‌شود تشخيص داد اما تمام اين مراحل را از اول تا آخر مي‌روم و اين را مديون آن استاد هستم و براي تمام بچه‌ها هم اين داستان را تعريف مي‌كنم كه گاهي از دستشان عصباني مي‌شوم سرشان دادم مي‌زنم. بهشان برنخورد. 
من بداخلاق هستم ولي عاشق اين‌ها هستم.

شما پدر مهربان ولي سخت‌گيري هستيد. در همان حالي كه به دانشجويانتان سخت‌گير هستيد با بيمارانتان مهربان هستيد و بعضي وقت‌ها عصباني هم مي‌شويد از بيمار به‌خاطر همين مهرباني استاد. در اخلاق پزشكي رويكرد پدرسالارانه دارد تبديل مي‌شود به رويكرد مشاركت‌جويانه يعني بيمار را مشاركت در تصميم‌گيري بدهيم. به او اطلاعات بدهيم؛ نظرش را بخواهيم حضرتعالي خودتان كدام را ترجيح مي‌دهيد؟ 
 من يك مخلوطي از دوتا. ببين كاملاً با مريض مخالفم كه به مريض بگويم ببين من اين دو تا را مي‌توانم بدهم، اين را مي‌توانم و اين عوارضش اين است. من با اين روش كاملاً مخالفم. اين آمده پيش من كه برايش تشخيص بدهم كه با وضعي كه دارد كدام يكي بهتر است. براي يكي آن‌كه عوارض جانبي‌اش بيش‌تر است انتخاب مي‌كنم، براي يكي فلان. مثلاً نگاه كنيد بيماري بهجت، درگيري چشمي، واسكوليت دارد. اين بايد پالس سيكلوفسفاميد بزند پالس سيكلوفسفاميد مي‌تواند عقيمش بكند ولي من برايش تصميم مي‌گيرم كه پالس بزند چون پيش خودم فكر مي‌كنم حتي اگر او بدشانسي بياورد و جزء درصدي افتاد كه عقيم شد، اگر بتوانم چشم او را نجات بدهم كه خيلي بهتر است. حالا اگر من اين را ول كنم درمان ساده‌تري هم انجام بدهم، مي‌رود كور مي‌شود، بچه‌دار هم مي‌شود، بعد آن بچه بدبخت چه گناهي كرده كه يك پدر كور داشته باشد كه نتواند كار كند. او چرا بايد اين تاوان را بدهد. تمام اين‌ها در آن چند دقيقه‌اي كه با بيمار هستيم در كله من مي‌چرخد و آن را كه صلاح مي‌بينم بهترين‌اش را برايش انتخاب مي‌كنم. بنابراين در مورد اين قسمت كه من مريض را آزاد بگذاريم كه درمان را انتخاب كند مخالفم. 

در چه قسمتي شما مشاركت مي‌دهيد؟ 
تا آنجا كه ممكن است در مورد بيماري اش، مخصوصاً بيماري كه خودش بتواند روي آن مؤثر باشد. مثلاً مجسم كنيد حدود 25 درصد جامعه ايران آرتروز زانو دارند. بيمار تا من متقاعدش نكنم كه ايستادن و راه رفتن برايش بد است. بايد سعي كند نشسته كار كند بايد سعي كند جايي كه مي‌رود با سواري برود ولي يك مقدار هم اجازه دارد ايستاده كار كند. پياده راه برود. تا كجا اجازه دارد؟ تا جايي كه درد نگيرد وقتي كه درد گرفت ديگر بايد اين را متوقف كند اين‌كه با 3-2 دقيقه نمي‌شود به مريض فهماند بايد اقلاً يك ربع با مربض حرف زد. اين را حتماً به او  مي‌گويم ولي اگر مثلاً يك سرطان داشته باشد من بيايم مكانيسمش را بهش بگويم كه اين طوري مي‌كند ... عاقلانه نيست بايد نفع مريض را در نظر گرفت اگر يك زماني يك اجازه‌هايي را به مريض واگذار كنيم كه به ضرر خودش تمام بشود من نمي‌كنم.

استاد ممنون از وقتي كه در اختيار ما قرار داديد.

کلمات کلیدی