استاد دکتر دولتی: بدی را نبینید، بدی را نشنوید، کینه به دل نگیرید که کینه مانند موریانه صاحب کینه را از درون میخورد
به مناسبت نودمین سال تولد دکتر یحیی دولتی استاد پیشکسوت رشته پوست دانشگاه علوم پزشکی تهران، مصاحبه ای با ایشان صورت گرفته که در ادامه میخوانید:
آقای دکتر لطفا خودتان را معرفی کنید و مروری از شروع و سیر تحصیلتان بفرمایید؟
بنده یحیی دولتی، فرزند سلیمان و متولد یکی از روستاهای همدان هستم.
به دلیل مهاجرت خانواده ام از همدان به تهران، من به جز کلاس اول را که در دبستان روستایمان خوانده ام بنا به دلایلی در دبستان پذیرش نشدم و تمامی دوره تحصیلم از دبستان تا دبیرستان را به صورت شبانه گذراندم. سپس در نیرو هوایی ارتش به عنوان تکنسین فنی هواپیما استخدام شدم. دوره ام که تمام شد دیدم قانع نمیشوم و برای ورود به دانشگاه در کنکور شرکت کردم و در رشته ی داروسازی قبول شدم. از لحاظ معدل شاگرد اول بودم اما به دلایلی که نمیتوانم بیان کنم من را شاگرد اول معرفی نکردند، زیرا اگر شاگرد اول میشدم میتوانستم بدون امتحان وارد دوره تخصص بشوم. من تصمیم گرفتم وارد رشته پزشکی بشوم و هفت سال در عین حال که داروساز ارتش بودم رشته پزشکی را نیز با هر زحمتی که بود به پایان رساندم.
یک فولکس قدیمی دارم که در ساختمان پوست و جذام است، میتوانم بگویم آن ماشین، عامل نجات من بود. لباس های نظامی را در صندلی عقب می گذاشتم و به دانشگاه میرفتم سپس موقع برگشت لباسها را در جنگلهای جی عوض میکردم و برای خدمت میرفتم. خلاصه داروسازی و دوره عمومی پزشکی را تمام کرده بودم و حالا نوبت این شده بود که تخصص را در پزشکی بگیرم. برای ورود به رزیدنتی در آمریکا، باید امتحان ESFMG را قبول میشدم، من این امتحان را نیز قبول شدم و به آمریکا رفتم. مادرم بیماری پوستی داشت و من تصمیم گرفتم برای درمان مادرم پوست بخوانم، رشته پوست نیز بسیار سخت است و نمرات اول برای رزیدنتی در این رشته پذیرفته میشوند، الحمدلله موفق شدم تخصص این رشته را نیز بگیرم. زمانیکه برد را گرفتم با خودم گفتم زمانی میتوان پوست را فهمید که پاتولوژی را نیز بدانم و تخصص این رشته را نیز گرفتم و همچنان در آمریکا بودم. روز آخر امتحانات را به ایران بازگشتم و حتی یک روز در آنجا نماندم زیرا انسان برای ماندن وسوسه میشود، و جواب برد را در فرودگاه گرفتم .
از 300 نفر فارغ التحصیل، ما 100 نفر بودیم که به آمریکا رفتیم و از این تعداد 20 نفر به ایران بازگشتیم و 16 نفر از آن بیست نفر نیز پس از انقلاب مهاجرت کردند و 4 نفر از ما اکنون در ایران هستیم و این بسیار جای تاسف است، چه بگویم که از ناگفتنش بهتر است.
چگونه به فکر تاسیس مرکز پوست و جزام افتادید؟
پس از بازگشت به ایران من در ارتش خدمت میکردم. بیمارستان چمران را من برای ارتش ساختم، سال 1353 شروع به ساخت کردم و در سال 1356 به اتمام رسید. دکتر عباس شیبانی نزدیک بازنشستگی من، رئیس دانشگاه بود. ایشان مدام زندان میرفت و بیرون می آمد و با افراد زیادی همکلاس میشد یکسال هم با من همکلاس بود.
ایشان به من پیشنهاد داد که به دانشگاه بیایم و در دانشگاه تدریس کنم. گفتم تدریس در دانشگاه علوم پزشکی تهران برای من مایه ی مباهات است، و در حال حاضر که عضو دانشگاه نیستم در بسیاری از دانشکده ها تدریس میکنم و به صورت داوطلب در دانشگاه اصفهان و شیراز و هرکجا فرصت کنم درس میدهم زیرا باید مطالبی را که در آمریکا یادگرفته ام یاد بدهم. بنابراین با پیشنهاد دکتر شیبانی و با این شرط که حقوقی دریافت نکنم قبول کردم که به دانشگاه بیایم، زیرا عقیده داشتم یک حقوق بازنشستگی دارم و مطب هم دارم و دیگر نیازی به حقوق ندارم. ایشان گفت اگر استخدام نشوی نمیتوانی رئیس بشوی و حق امضا نخواهی داشت، اما من این موضوع را بر عهده خودشان گذاشتم و بدین ترتیب 40 سال نیز به دانشگاه خدمت کردم.
قبل از ورود من به دانشگاه، دانشجویان پوست بسیار مشتاق بودند که من مطالبی را که از آمریکا یاد گرفته ام به آنها یاد بدهم اما چون من در دانشگاه نبودم و در نظام مشغول خدمت بودم، روز های دوشنبه زیر زمین مطب را کلاس درس میکردم و رزیدنت های هر سه دانشکده که پوست میخواندند آنجا می آمدند و درسهایی را تدریس می کردم که در برنامه دانشگاهی نبود.
سپس تصمیم گرفتم بخشی را برای دانشگاه بسازم که دانشگاه تا به حال نداشته است، در ارتباط با درمان پوست، بیمارستان رازی و ... را داشت اما بخشی که در حوزه پوست تحقیق کند وجود نداشت. چون من در جذام نیز به صورت داوطلب شرکت میکردم، ابتدا این مرکز بنا بود که مرکز جذام بشود اما مرکز تحقیقات در پوست نیز در این مکان ایجاد شد و خدا را شکر امروزه به مرکزی تبدیل شده است که در تمام دنیا مطرح است.
دو توصیه من که از آرزو های من بود یکی این است که هر کس در هر کجایاین مملکت که متولد شده است در محل تولد خود کار خیری انجام بدهد و توصیه دوم، هر کس که بخشی میسازد جانشین آن را نیز بسازد زیرا از ابتدای مسیر با تکیه بر آن میتواند مسیر را، راحت طی کند. خدا را شکر من در هر دوی اینها موفق شدم. اول اینکه 40 سال بدون حقوق در دانشگاه خدمت کردم و از سال دوم رزیدنتی نیز دکتر فیروز را برای جانشینی خودم تربیت کردم.
تعریف نحوه ساخت مرکز پوست و جزام نیز خالی از لطف نیست. زمانیکه من از آمریکا برگشتم میدانستم شیوع جذام در کشورم زیاد است و به صورت داوطلب به منطقه ای در آمریکا رفتم که جذامیان در آنجا هستند و3 ماه در آنجا کار کردم.
اوایل انقلاب به من خبر رسید که وسایل دفتر را بیرون ریخته اند. من خدمت شهید بهشتی رفتم و چون رئیس انجمن اسلامی پزشکان بودم، ایشان مرا میشناخت. خواستم تا دفتری برای جذام به من بدهند شهید بهشتی به من گفت هرکجا را که پیدا کردی میتوانی دفتر را انتقال بدهی. من تصمیم گرفتم مکانی باشد که به دانشگاه نیز نزدیک باشد. مکان فعلی مرکز تحقیقات پوست و جذام، باشگاه ایران و جوان بود که جزو مصادره ها بود و پیشنهاد دادند دفتر را به اینجا انتقال بدهیم. چون مکان مصادره ای بود گفتم من جای مصادره ای کار نمیکنم و شهید بهشتی گفت اینجا را بخرید، من گفتم مرکز پوست و جذام پول دارد اما کافی نیست و ایشان گفت من پول را میدهم.
بنا شد ما این مکان را از آقای اتحادیه بخریم ولی او شرط اینکه 10 متر از عرض زمین و کل طول خیابان باید در اختیار خودم باشد را برای ما قرار داد. ما به این نتیجه رسیدیم که فعلا مابقی مساحت را از ایشان خریداری کنیم و 10 متر عرض و کل طول خیابان را به خودشان واگذار کنیم بعد ها بعد از اینکه 5 بار این مساحت خرید و فروش شد این متراژ را که از آقای اتحادیه با 600 میلیون میتوانستیم بخریم از آقای نصیری، مالک جدید، باید با 800 میلیون خریداری میکردیم. پولهارا جمع کردیم و دکتر ظفرقندی که آن زمان رئیس دانشگاه بود انصافا چک دانشگاه را آورد و در مرکز امضا کرد و بالاخره کل زمین برای مرکز تحقیقات پوست و جذام خریداری شد.
آقای دکتر مسئله مهاجرت جوان ها امروزه به یک چالش تبدیل شده است. شما به عنوان فردی که بهترین موقعیت را برای ماندن در خارج از کشور داشتید اما تصمیم گرفتید به ایران بازگردید و به مردم خودمان خدمت کنید چه توصیه ای به جوانان دارید؟
اگر از من بپرسید میگویم اشتباه میکنند. اگر بنا باشد هر مملکتی که تسهیلات کمی دارد نخبگانش آنجا را ترک کنند تکلیف مابقی مردم چه میشود؟ به نظر من اشتباه میکنند که میروند، اما زعمای قوم نیز باید تمهیدی فراهم کنند تا این اشتباه اتفاق نیفتد. مهاجرت دلایل متعددی دارد و کار ساده ای نیست که من بتوانم دقیق آنرا تشریح کنم اما دلایل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ... قطعا در آن دخیل اند و باید بر روی این موضوع کار بشود و عللی که باعث مهاجرت میشود را یک به یک حذف کنند.
آیا اساتید نیز به عنوان یک منتور میتوانند نقش راهنما را داشته باشند و جوانان را راهنمایی و به ماندن دلگرم کنند؟
بله قطعا. در سازمان بین المللی پوست قرار شد هر فردی یک تا دو نفر را از کشور های فقیر که در رشته پوست ضعیف اند تربیت کند. من نیز که عضو انجمن بین المللی پوست بودم برای آموزش دادن اعلام آمادگی کردم. افرادی از هند و عراق و چند نفر حتی از کشور های اروپایی برای آموزش به گروه من آمدند. پس از 3 سال در هند کنفرانسی برگزار شد و هر کسی که بهترین منتورشیپ بوده است را معرفی میکردند و به او جایزه میدادند. به این دلیل که تعداد افرادی که برای آموزش به گروه من آمده بودند از همه بیشتر بود من منتخب شدم و تابلوی outstanding mentorship یعنی منتورشیپ برگزیده را دریافت کردم. هنوز هم گاهگاهی به دیدار من می آیند.
منتور برگزیده آموزگاریست که از نزدیک و از تمامی جهات دانشجوی خود را هدایت میکند. زمانیکه من ارتش بودم و دانشگاهی نبودم، در تمامی دانشگاه ها تمام چیزهایی را که بلد بودم آموزش میدادم و حتی وسیله هایی را برای داد بیوپسی پوست به تمام دانشکده ها دادم. الان نیز همه کسانیکه اهل این مملکت اند و چیزی را بلدند باید آنرا یاد بدهند (زکات علم نشر اوست). الحمدلله من هرچه بلد بودم یاد داده ام و جانشینان من بهتر از من هستند و به قول معروف استادی درست است که شاگردش بهتر از خودش باشد.
آقای دکتر شما همیشه در سخنرانی های خود از دانشگاه به عنوان مادر دوم برای اساتید، دانشجویان و دانشگاهیان یاد میکنید به نظر شما چگونه میتوان ارتباط خود را با دانشگاه و مادر دوم خود همیشه حفظ کنیم؟
در کشور های مختلف میبینیم که فارغالتحصیلان دانشگاه ها از ابتدای به وجود آمدن دانشگاه ارتباط خود را با مادر خود که همان دانشگاه است قطع نکرده اند. به قول ایرج میرزا مادر و پدر مقداری در زندگی به انسان می آموزند و درس های بعدی زندگی را باید از مادر دوم، دانشگاه و
نظر دهید