عشق به کار، مثبت اندیشی ، رضای خدا و رضای مردم رمز سعادت هستند

این مصاحبه بخشی از مستندی است که توسط دفتر دانشآموختگان دانشگاه علوم پزشکی تهران درباره زندگی و خدمات فارغالتحصیلان موفق ورودی سال ۱۳۵۱ تهیه شده است. در این بخش، به گفتوگو با دکتر عباس نوریان، متخصص اعصاب داخلی و یکی از پزشکان نیکوکار این دوره، پرداختهایم. در این گفتوگو، دکتر نوریان به شرح مسیر زندگیاش از تربت حیدریه تا دبیرستان البرز، و تصمیم خود برای ماندن در ایران به منظور خدمت به مردم و خانوادهاش میپردازد.
مصاحبه ای با دکتر عباس نوریان و دکتر علی یعقوبی نوتاش از دانش آموختگان ورودی 1351 دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران داشتیم در این مصاحبه دکتر یعقوبی در ابتدا به معرفی پروژه خدمات ارزشمند همکلاسی های 51 پرداخت و گفت: بر اساس این پروژه، قرار شد با همکاری دفتر ارتباط با دانش آموختگان دانشگاه علوم پزشکی تهران، مستند و یادگاریای برای همدورهایهای ورودی سال ۱۳۵۱ دانشکده پزشکی تهیه کنیم.
این دوستان علاوهبر موفقیتها و شهرت در کار دانشگاهی، علمی و طبابت، خدمات برجسته و شایان ذکری به جامعه نیز ارائه دادهاند. هدف ما این بود که بعد اجتماعی وجود این دوستان را مطرح کنیم. در جریان این بررسیها، با همکارانمان در استانهای مختلف صحبت کردیم، کارهایی که انجام شده، واقعاً ویژه است. خانم دکتر قدسیه بنیواهب در استان کرمان، خانم دکتر مهرنوش کوثریان در استان مازندران و جناب دکتر عباس نوریان در استان خراسان، نمونههای برجستهای بودند. البته من هم در تهران بودم و کارهایی را در آذربایجان انجام داده ام. خانم دکتر بنیواهب در کرمان، با ایجاد یک مرکز وسیع و بسیار مهم، بیماران روانی مزمن را گردآوری کردهاند. در این مرکز، این بیماران هم نگهداری میشوند، هم داروهایشان را دریافت میکنند و هم خدمات خاص و ارزشمندی برایشان انجام میشود. خانم دکتر کوثریان نیز در استان مازندران، انجمن تالاسمی را پایهگذاری کردند و تمام بیماران تالاسمی استان را تحت حمایت خود قرار دادند. با آموزشهایی که ایشان و گروهشان به خانوادهها دادهاند، از شیوع تالاسمی پیشگیری کردهاند و نتیجهای عالی داشته است. در بخش سوم این پروژه، به سراغ جناب دکتر نوریان رفتیم. ایشان از متخصصین اعصاب داخلی هستند که رشتهای فوقالعاده دشوار و انتخابی برای دانشجویان با ضریب هوشی بسیار بالاست. من از خدماتی که ایشان از نظر پزشکی به مردم ارائه دادهاند باخبرم و میدانم که فوقالعاده است. ایشان واقعاً دغدغه مردم را دارند و برایشان کار کردهاند. این خدمات ارزشمند در جای خود قرار دارد.
مصاحبه را با دکتر نوریان ادامه دادیم:
لطفا خودتان را معرفی کنید و از زندگینامه و مسیری که طی کرده اید بگویید.
من عباس نوریان متولد فروردین سال ۱۳۳۳ در شهر تربت حیدریه هستم. در نُه ماهگی، به دلیل حادثهای که پیش آمد، دچار سوختگی صورت شدم. من این اتفاق را یک موقعیت و موهبت الهی برای خودم دانستم که باید با آن بجنگم و پیشرفت کنم. پدرم، متولد سال ۱۲۷۸ بود، با وجود آنکه سواد خواندن و نوشتن نداشت، آرزو داشت که من پزشک شوم. به من خیلی علاقهمند بود و میگفت: «کت تنم را میفروشم، تو باید پزشک شوی.» تشویقهای او و مادرم باعث شد که من با علاقه درس بخوانم. همین سوختگی صورت، تبدیل به یک موهبت و محرک بزرگ برای پیروزی و موفقیت من شد.
شش سال اول دبستان و سه سال اول دبیرستان را در تربت حیدریه گذراندم و هر سال معدل بیست گرفتم. یک شب، عمویم که در تهران زندگی میکرد، به همراه مهمانانش به خانه ما آمد. پدرم شروع به تعریف از درس و موفقیتهای من کرد و گفت که دوست دارد من دکتر شوم. یکی از مهمانها که فرزندش در دبیرستان البرز تهران تحصیل میکرد، گفت: «اگر واقعاً میخواهید فرزندتان دکتر شود، باید به البرز تهران بیاید.» همان سال، من در پایه دهم بودم و برای ادامه تحصیل به تهران آمدم. در آزمون ورودی دبیرستان البرز قبول شدم و خوشبختانه به لطف خدا، هر سه سال در آنجا جزو نفرات برتر بودم. از کلاس ما در سال ۱۳۵۱، سیزده نفر در رشته پزشکی قبول شدند که این برای همکلاسیهای عزیزم یک افتخار بود. پس از فارغالتحصیلی در سال ۱۳۵۸، به وصیت پدرم که گفته بود: «تو باید به تربت بیایی»، و به خاطر بیماری مادرم به شهرم بازگشتم. در سال ۱۳۵۸، به وصیت پدرم و به خاطر مادر بیمارم به تربت بازگشتم.
در مورد کارهای خیرخواهانهتان در خراسان برایمان توضیح دهید. در سال ۱۳۶۰، همزمان با تأسیس بنیاد مسکن، به نیت آمرزش روح پدر و مادرم، ۱۰۰ هکتار از زمینهایم را به بنیاد مسکن اهدا کردم تا برای افراد کمدرآمد خانهسازی شود. همچنین، بخشی از زمینها را به آموزش عالی اختصاص دادم، چون میدانستم دانشگاهها نیاز به فضایی قابل توسعه دارند و نباید هر چند سال یک بار مکانشان تغییر کند زمینهای اهدایی من برای ساخت خوابگاههای دانشجویی نیز در اختیار دانشگاه قرار گرفت خداوند این عشق را در وجود من قرار داد تا همیشه به فکر مردم باشم.
من یکی از بنیانگذاران دانشگاه سراسری تربت بودم و همه مراکز عالی در تربت در زمین های اهدایی من ساخته شده است. علاوه بر این، حدود سه سال پیش، نزدیک به دو هکتار زمین دیگر نیز برای ساخت خوابگاه دانشجویی اهدا کردم. در حال حاضر، دو خوابگاه بسیار مدرن در حال ساخت است؛ یکی با ظرفیت ۲۵ نفر برای دانشجویان مجرد و دیگری با ظرفیت ۳۵ نفر برای زوجهای دانشجو، که به آنها کمک میکند تا دغدغه مسکن نداشته باشند.
چه چیزی باعث شده است که با وجود ناملایمات و سنگ اندازی ها حتی در کار خیر، شما همچنان به مسیر خود ادامه دهید و دست از اینکار نکشید؟
در سال شصت، زمانی که بنیاد مسکن افتتاح شد، من به آنجا رفتم و اعلام کردم که میخواهم ۱۰۰ هکتار از زمینهایم را وقف کنم. اما پس از یک ماه، در شهر شایعه شد که من به دنبال آباد کردن زمینهایم هستم، نه کار خیر. این موضوع مرا بسیار ناراحت کرد. شش ماه بعد، مهندسان وزارتخانه از تهران آمدند و پس از بررسی تمام مناطق، اعلام کردند که بهترین زمین از نظر آب و هوا، همان زمینی است که من اهدا کردهام. وقتی این را شنیدم، گفتم دیگر در این کار مشارکت نمیکنم. اما امام جمعه شهر نزد من آمد و گفت نگران این حرفها نباشم. من پاسخ دادم که کارم را از روی دل و برای خدا انجام دادهام. خداوند راه درست را به من نشان داده و مرا برای این کار مأمور کرده است. اگرچه موانعی وجود دارد، اما بین کار خیر واقعی و نمایش تفاوت زیادی است. کسی که به دنبال نمایش است، زود خسته میشود و نقاب خود را برمیدارد. اما کسی که از ته دل و برای رضای خدا و مردم کار میکند، هرگز نیازی به نقاب ندارد. من از خدا خواستهام که به من سعادت دهد تا هر کاری که انجام میدهم، برای رضای دلم باشد و خوشحالم که مردم تا حد زیادی از من ناراضی نیستند.
این روزها لطف خداوند شامل حال من است. سالها در بخش مغز و اعصاب خراسان فعالیت داشتم و اکنون نیز با عشق و لذت روی بیماران اماس کار میکنم. دیدن بیمارانم برای من عشق است و اگر مطبم دو روز تعطیل باشد، احساس بیماری میکنم. از خدا خواستهام که در آخرین لحظات زندگیام نیز در حال خدمت به بیمارانم باشم. میدانم که خدا از دل من خبر دارد.
چه توصیهای به پزشکان جوان و کسانی که تازه این مسیر را شروع کرده اند دارید؟ چه انگیزه ای برای این کار باید وجود داشته باشد؟
به عقیده من، هر کاری باید با عشق شروع شود. وقتی عاشق باشی، خسته نمیشوی، شب و روز و ناهار و شام برایت معنا ندارد. عشق به تو کمک میکند تا همه ناملایمات را پشت سر بگذاری و به همهچیز مثبت نگاه کنی. در این صورت، رضایت خدا و رضایت مردم را به دست میآوری. اگر برای رضایت مردم قدم برداری، تلاش میکنی که راه درست را ادامه دهی. از نظر من عشق به کار، مثبت اندیشی، رضای خدا و رضای مردم رمز سعادت هستند. من از خدا خواستهام که سعادت قدم برداشتن در راه درست را به من بدهد و هرگز مرا با راه کج آشنا نکند. من تاکنون از صداقت ضرر ندیدهام. پدرم که از بزرگان بود، پس از فوتش از همه وکالت بلاعزل گرفتم و چهل سال است که آن را در اختیار دارم. اگر یک میلیمتر از آن را جابهجا کرده باشم، مدیونم. چرا که همیشه با صداقت کار کردهام. وقتی با صداقت کار کنی و مردم از تو راضی باشند، در هر حرفهای که باشی، کارت رونق میگیرد و درآمدت خوب میشود. به این ترتیب، هم خدا را داری، هم مردم و هم پول. این سه عنصر، یعنی خدا، مردم و عشق، اساس موفقیت هستند. دکتر نوریان، به عنوان یک متخصص برجسته، خدمات شما به جامعه در کنار موفقیتهای حرفهایتان چگونه تعریف میشود؟ من همیشه معتقدم که سرمایهدار واقعی کسی است که به جای انباشت ثروت، آن را صرف کارآفرینی، تولید و خدمات خیرخواهانه میکند. این نوع سرمایهدار هم از نظر مالی و هم از نظر روحی غنی است. سعادت خدمت به مردم و همدردی با آنها، چیزی است که خداوند به هر کسی نمیدهد.
از انگیزه خود برای ماندن در ایران و خدمت به مردم ایران بفرمایید در سال ۱۳۵۱، آزمونی برای اعزام به خارج برگزار شد که من به راحتی در آن قبول شدم. اما پدرم و شوهر خواهرم به من گفتند: "به آمریکا نرو، در ایران بمان و پزشکی بخوان. ما بیماریم و میخواهیم تو را ببینیم." این درخواست باعث شد که من از رفتن به خارج از کشور منصرف شوم. شش ماه پس از فارغالتحصیلیام، پدرم فوت کرد و دو سال بعد، مادرم به سرطان مبتلا شد. او به من میگفت: "مادر، من دیگر نمیتوانم تو را ببینم." به خاطر مادرم در ایران ماندم و همین ماندن با استقبال گرم مردم تربت روبهرو شد. با دیدن این وضعیت، با خودم گفتم که با این شرایط چرا باید به خارج از کشور بروم؟ من به شما میگویم که هیچ کجا ایران نمیشود. ایران مثل یک گلخانه است و ما باید هوای این گلخانه را مطبوع و معطر کنیم. کسانی که رفتهاند باید به گلخانه اصلی خود بازگردند، چون مطمئن باشید در غربت زود پژمرده میشوند. ما از حال آنها خبر داریم و میدانیم که چندان راضی نیستند. من از ماندنم در اینجا کاملاً راضی هستم و تنها یک آرزو از خدا دارم: «خدایا! کاری کن که دغدغه بیماران ایرانی پیدا کردن دارو و پزشک نباشد. روزی برسد که یک بیمار ایرانی فقط به فکر پیدا کردن یک پزشک خوب باشد، نه پول و دارو.» آرزو دارم روزی فرا برسد که هم فرد توانمند و هم فرد ناتوان در این کشور، از یک پزشک و یک بیمارستان بهرهمند شوند و همه زیر چتر یک بیمه قرار بگیرند. آن روز، خیال من راحت خواهد بود که هموطنانم دغدغه دارو، پزشک و بیمارستان ندارند و همه در سایه عدالت زندگی میکنند.
صحبتی با همکلاسی های 51 بفرمایید:
ما گروهی را تشکیل دادهایم و من همدورهایهای خودم را مانند گلهایی ارزشمند میبینم؛ گلهایی که هر کدام بهایی متفاوت دارند، اما همه زیبا و گرانبها هستند. برخی از آنها نهتنها در ایران، بلکه در سطح جهانی شناخته شدهاند و به علم پزشکی کشورمان افزودهاند. نباید اجازه دهیم این استعدادها از ایران خارج شوند. پیش از انقلاب، انجام بسیاری از جراحیها در ایران ممکن نبود، اما دهه هفتاد، شاهد بهار و انقلاب در پزشکی ایران بودیم. متأسفانه، سیاستهای نادرست باعث شد تا پزشکان برجسته آن دوره که ایران را در جایگاه اول پزشکی خاورمیانه قرار داده بودند، اکنون در کشور نباشند. ما اینجا افسوس میخوریم که آنها نیستند و آنها هم در غربت افسوس میخورند که اینجا نیستند. هر دو رنج میکشیم. امیدوارم روزی هوای این «گلخانه» آنقدر خوب شود که این گلها به وطن بازگردند و همه از عطرشان بهرهمند شویم.
سخنی با دکتر یعقوبی بانی این دیدار و پروژه :
هر سازمان، وزارتخانه یا مجموعهای برای تبدیل شدن به یک مجموعه برتر، به سه عامل اصلی نیاز دارد: پول، مدیریت و نیروی انسانی. اگر پول و نیروی انسانی باشد، اما مدیریت نباشد، فایدهای ندارد. اگر من امروز اینجا هستم، به خاطر مدیریت فردی مثل دکتر یعقوبی است.
او ما را گرد هم آورد و ارتباط بینمان را برقرار کرد. چند سال پیش گفتم که اگر کاری خوب است، آن را تبلیغ کنید تا دیگران هم یاد بگیرند. دکتر یعقوبی با جمعآوری ما و نمایش این کارها به مردم، به نوعی «امر به معروف» میکند. او با عشق، دیگران را به کار نیک تشویق میکند. امیدوارم این چرخه پس از ما نیز ادامه پیدا کند و کاری که ایشان آغاز کرده، زمین نماند. من بینهایت از شما و از دکتر یعقوبی سپاسگزارم. همچنین از همه همکلاسیهای عزیزم تشکر میکنم و به تکتک آنها افتخار میکنم. از دکتر یعقوبی واقعاً ممنونم که چنین فرصتی را برای دیدار مجدد و مصاحبه در اختیار من قرار داد. از شما نیز بابت زحمتی که برای ضبط این مصاحبه کشیدید، بسیار سپاسگزارم.

نظر دهید